یکشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۶

چين



از مهرماه به بعد، جلسات چين شكل گرفت، منزل مارال يا مهين و گاها خانه ما، بدون هيچ تشريفات خاصي، همه از سر كار مي آمديم و سر راه هر چه گيرمان مي‌آمد، شيريني، ميوه، آب‌ميوه، کيک و... مي‌خريديم که سر جلسات از گرسنگي و خستگي غش نکنيم. جلسات اول به مرور کلي گذشت و شهرهايي که از ابعادي شاخص بودند انتخاب شد و رسيديم به وعده‌هاي غذايي که تقريبا يک‌سوم غذاي مصرفي را ترجيح داديم ببريم، بيشتر مائده، از قرمه‌سبزي و قيمه بادمجان تا جوجه و مرغ که از نظر من نعمتي بود. پلوپز پيشنهادي بود که براي تعداد هفت‌نفره ما، بسيار کارآمد بود، هرچند جاسازيش در کوله مکافاتي بود و پايه‌هاش هم در اثر فشار شکست. شبي سوپ‌ها را تست کرديم که بنا بر ذائقه دوستان الويت‌بندي کنيم و شام‌هاي چين‌مان با سوپ‌درست‌کردن‌هاي ياشار در پلوپز، صفاي ديگري پيدا کرده بود. ويزا و بليط هم براي خودش ماجرايي داشت و نهايتا با پرواز قطر مسافرت‌مان جور شد که به غير از غذاهايش که از نظر من خوب نبود، سرويس‌دهي عالي بود. قطر چندساعتي مي‌مانديم و بعد به سمت پکن. از اينترنت فرودگاه استفاده کردم و براي دوستان نامه فرستادم که هنوز راه نيافتاده،‌ دلم براي کلي‌ها تنگ شده بود. داشتيم مي‌رفتيم که بشينيم، شنيدم يکي از شام پرسيد و گوش‌هام زنگ زد که واي اگه امشب تو فرودگاه قطر به ما شام بدهند، عجب سورپريزي براي کاظم خواهد بود، به کاظم گفتم و پايه شد که برويم کشف کنيم و در نهايت کلي با دوستان ذوق کرديم از سرويسي که بهمان دادند. پروازمان تا پکن نزديک به هشت ساعت طول کشيد. نمي‌دانم چرا پايم را که از ايران عزيز بيرون مي‌گذارم بيشتر احساس آرامش مي‌کنم. بابت مسئوليتي که در ايران داريم و در خارج نه، نيست، بابت احترامي‌ست که در خارج از ايران وجود دارد، اينکه به چشم انسان به شما نگاه کرده مي‌شود. پکن بسيار وسيع است و پر از برج، اما خيابان‌هاي بسيار وسيع و نظم آن باعث مي شود که احساس دلتنگي تهران را نداشته باشي. از لحاظ هزينه محدود بوديم و از لحاظ اقامتي بيشتر در هاستل اقامت داشتيم، چيزي نزديک به خوابگا‌ه‌هاي دوران دانشجويي اما بسيار تميز و مرتب،‌ اگر آشپزخانه داشته باشد، ماکروفر و انواع گرم‌کردني‌ها را دربرخواهد گرفت که براي پخت و پز کوچکترين مشکلي وجود ندارد، بگذريم از اينکه ما در قطارهاي درجه يک هم پلوپزمان را به‌کارانداخته و در کوپه سوپ پختيم. آخه فکرش را بکنيد ما از شانگهايي به کنمينگ، چهل و هشت ساعت در قطار بوديم و هيچ غذايي هم نمي‌دادند، هزينه قطار درجه يک هم بسيار نزديک به هزينه هواپيماست. البته نان و آب و چند خوراکي خريدني وجود داشت. از لحاظ زبان انگليسي بسيار مشکل داشتند، اما خيلي مهمان‌نوازند و خيلي سعي مي‌کردند، کارمان را راه بياندازند. در قطار سوالي از مهماندار پرسيديم که چون انگليسي نمي‌دانست، نتوانست کمک‌مان کند؛ نيم ‌ساعت بعد در کوپه را زدند و ديديم که تمام اين‌مدت مي‌گشته که فردي را پيدا کند که هم انگليسي، هم چيني بلد باشد و بتواند به سوال ما جواب دهد. قطارهاي چين به چهار نوع دسته‌بندي مي‌شود:خوش‌خواب که قطارهايي که ما سوار شديم از اين نوع بود؛ تخت‌خوابي ، صندلي راحت و صندلي سخت که اين مورد آخري اصلا قابل تحمل نيست، به سمتش نرويد. يک مشکل بزرگي که عادت رفتاري مردم چين است، آب‌دهان انداختن است، زن و مرد و پير وجوان هم نمي‌شناسد، همه اين کار را مي‌کنند و بيشترين سختيي که من متحمل شدم از اين بابت بود. بلندبلند حرف‌زدنشان به دعواکردن شبيه است، اما در درون اينقدر آرام و صبورند که مطمئن باشيد دعوا نمي‌کنند، مدل صحبت‌کردنشان دادزدنيست. مورد خنده‌دار ديگري که ديديم و هيچ توجيهي براي آن پيدا نکرديم اينکه وسط شلوار بچه‌هايشان پاره است که هر جايي خواستنند بشينند کاري کنند راحت باشند و شلوار را مجبور نباشند از پاي بچه در بياورند؛ فکر کنيد ديوار چين که رفته بوديم داشت برف مي‌آمد و داشتيم از سرما مي‌لرزيديم اما بچه‌هايشان که شلوارپلار پايشان بود به همين‌ترتيبي شلوار پايشان کرده بودند که توضيح دادم. ديوار چين و شهر ممنوعه از مواردي بود که براي ديدني‌هاي پکن در نظر گرفته شده بود. خيلي زود به سيستم مترو و اتوبوس عادت کرديم و بسيار راحت استفاده مي‌کرديم. شهر ممنوعه هشتصد سال برروي مردم بسته بوده و خانواده سلطنتي در آن اقامت داشتند. در تمام محل‌هاي اقامتي‌تان اينترنت خواهيد داشت. اگر اقامت درهاستل برايتان سخت نيست بهتر است کارت عضويت بگيريد که اين فايده را دارد که چند درصدي تخفيف دارد و در اولويت اقامت قرار مي‌گيريد. در پکن از اپرايي هم ديدن کرديم که بسيار لذت برديم. در حين اجراي برنامه، چاي سبز و شيريني برايتان مي‌آورند و دايم مي‌آيند، فنجانتان را پر مي‌کنند، کاظم که خوشش مي‌آمد اما من از هيچ نوع خوراکي‌ها و نوشيدني‌هاي چيني خوشم نيامد. دوچرخه‌سواري در پکن را اصلا از دست ندهيد. چراغ مخصوص دارند براي دوچرخه‌سوارها و در خيابانکشي‌هايشان همه جا مسير دوچرخه‌سواري مشخص است و کوچکترين مشکلي نخواهيد داشت. با قطار رفتيم شانگهاي، شهر پرزرق و برقي که در نگاه اول بسيار ديدني‌ست، اما بسيار پرترافيک و پرسروصداست،‌ مثل تهران. سومين بندر دنياست و کاظم از ديدن کشتي‌ها غرق شادماني شده بود. اسم کاظم را که مي‌برم ياد تمام آهنگ‌هاي دلنشيني مي‌افتم که در طول سفر برايمان مي‌خواند. شانگهاي شهر پل است از نظر من، پل روي پل، با طول و عرض‌هاي آنچناني. سال نو و جشن نوروز را در شانگهاي بوديم و هفت‌سين چينديم. باقطار از شانگهاي به کنمينگ مي رويم که در سرسبزترين استان چين واقع شده است. مسير قطار بسيار بسيار زيباست،‌ از شمال ما سرسبزتر و پرآب‌تر،‌ چندين بار از روي رودخانه بود مسير ريل قطار. بعد از اقامت رفتيم به سمت درياچه سبز که همه در آن مشغول بزن برقص هستند، همه جا ساز و آواز است و بيشتر افراد جاافتاده و پابه‌سن‌گذاشته هستند. غذاهاي چيني را که نمي‌توانستم بخورم، تمام اين مدت يا ک.اف.سي بوديم يا مک‌دونالد . ياشار کلي با نان‌هاي چيني مشکل داشت، چون نان شور نداشتند، شيرين آنچناني هم نبود، اما همه نانهايشان کره‌اي بود و اندکي به آن شکر مي زدند. ياشار براي خودش سيب‌زميني پخته بود و همه‌جا همراهش مي‌آورد که هروقت گرسنه‌اش شد با نمک بخورد. بهترين خاطره من از سفر سه‌هفته‌اي به چين مربوط به جنگل سنگي است،‌ ژئوپارکي که گرانترين محل ديدني چين است. سنگ‌هايي که به مانند جنگلي انبوه، تا چشم کار مي‌کند را پوشانده‌اند، اگر گذارتان به چين افتاد آنرا از دست ندهيد. در کنمينگ از دروازه اژدها هم ديدن کرديم که از نظر من ارزش ديدن داشت. تا ليژانگ را با هواپيما رفتيم که غير از آب‌‌خوردن هيچي به ما ندادند.ليژانگ شهري به‌مانند ماسوله ماست، در خانه‌هاي مردم اقامت مي‌کنيد که اتاق‌‌هايي بسيار مرتب و تميز دارد با سرويس کامل، من و مهين هم‌اتاقي بوديم. تخت‌هايي که تشک برقي داشت و شهري که پر از رقص و موسيقي بود، بسيار سنتي که فرهنگ ناکسي آن معروف است، خانم‌هايي که لباس آبي مي‌پوشند و نوشتاري که نقاشي‌است، فکر کنيد براي اينکه بگويند تولدت مبارک يک خانم مي‌کشند که ني‌ني دارد به دنيا مي‌آورد و عکس يک خورشيد و آدم‌هايي که دارند مي‌رقصند. يک کتاب از اين نقاشي‌هايشان خريدم. کلي از اين جينگولکهايشان را روي چوب‌هاي کوچک کشيده بودند که مي‌فروختند و بايد مفهوم آنها را مي‌دانستي. از ليژانگ به دالي به اتوبوس رفتيم،‌ خيلي مرتب و تميز. دالي شهر معابدشان است که به اين معبدها، پاگدا مي‌گويند، درياچه زيبايي هم نزديک شهر است که ما تا آنجا رکاب زديم، اولين تجربه دوچرخه دنده‌اي. اگر دالي رفتيد اولين محل پيشنهادي کتاب را نرويد، اصلا تميز نيست. در روز دوچرخه‌سواري ياشار گرمازده شد و برگشت هتل براي استراحت. از دالي به کنمينگ مجبور شديم با اتوبوس خواب برگرديم، اتوبوس‌هايي که جاي صندلي تخت دارد، چون بليط قطار گيرمان نيامد، اما اتوبوس‌ها افتضاح بود و به عنوان بدترين خاطره سفر براي من ثبت گرديد. از کنمينگ به سيان پرواز داشتيم. سيان شهري تاريخي‌ست و به خاطر تراکوتاها آنرا انتخاب کرده بوديم؛ بسيار شهر آلوده‌ايست و از لحاظ اخلاقي هم اصلا شهر سالمي نيست. ارتش تراکوتا عجايب هفت‌گانه را هشت‌گانه کرده است و ارزش ديدن دارد. با قطار برمي‌گرديم پکن و بازگشت به ايران عزيز.