دوشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۷

بيماري آرتان

آرتان من وارد نه ماهگيش شد و من بس که ذوق داشتم شيريني خريدم، اما نمي­دانستم که شيرينم اين ماهگردش را با بيماري پشت سر مي­گذارد، مامان که اين مدت با مراقبت از نوه اش، آرامش مرا تامين نموده بود چون مي­دانست من از ديدن آرتان ذوق مي­کنم و هر روز از ماشين که پياده مي­شوم تا خانه را مي­دوم، شايد دو دقيقه­اي زودتر به آرتان برسم، او را بغل کرده بود و آورده بود نزديک خيابان، اما آرتان لبخند که نزد، هيچ، طوري نگاه مي­کرد که اصلا انگار مرا نمي شناسد، شب احساس کردم تب دارد و فردا مطمئن شدم، سه شنبه نوبت دکتر گرفتيم، چون سرفه­هاش هم شروع شده بود، دکتر گفت گلويش چرکي شده است، آزيترومايسين داد و سالبوتامول، بعدا متوجه شدم که سه روز بيشتر صلاح نيست به بچه­ها سالبوتامول بديم، چون باعث بيخوابي و بيقراريشان مي شود و در يکسري کودکان هم حساسيت­هايي نظير تپش قلب ايجاد مي­کند. سه­شنبه­شب با اينکه به آرتان قطره استامينفن مي­دادم، تبش از سي و هشت پايين نمي­آمد، مجبور شدم شياف بگذارم، شايد سه ساعتي گذشته بود که ناگهان از خواب پريدم و ديدم آرتان لپ هاش گل انداخته، بدنش داغ است و اصلا نا ندارد هيچ واکنشي نشان دهد، تبش به سي و نه و شش دهم رسيده بود،‌نيمه شب بود، زنگ زديم اورژانش، گفت اگر تشنج نکرده است تمام بدنش را با آب معتدل مرطوب کنيد، من که ديگر فکر مي­کردم، آرتان از دستم رفت، مامان فوري شياف گذاشت برايش و دايم دستمال خيس روي تنش مي­گذاشت و يک پتو پيچيديم دورش و رفتيم دکتر، رسيديم به دکتر تبش اندکي کاهش يافته بود که ادامه همان موارد از طرف دکتر هم پيشنهاد شد، به نظرم خيلي بي­احتياطي کردم که با وجود تب غيرقابل کنترل، خوابم برده بود، اين جريان ادامه داشت تا روز بعد که گريه آرتان اصلا آرام نمي­شد، از ساعت سه تا ده شب، بي­وقفه گريه مي­کرد و هيچي نمي­خورد و در نهايت آمپول دگزا مجبور شديم بزنيم، روز بعد چهره آرتان کاملا زرد بود و زير چشمهاش گود رفته بود و لپ­هاش در عرض اين سه روز بيماري کاملا آب شده بود، آرتان که ديگر براي خوردن مولتي ويتامين و آهنش که ميم را ترجيح داده است، بي­قراري نمي­کرد، با هر چيزي که احساس مي­کرد داروست جبهه مي­گرفت و واکنش منفي نشان مي­داد، بعد از زدن آمپول تبش قطع شد و جوش هاي صورتش که چندين بار تا به حال حدس زده بودم حساسيت به استامينفن است شرو ع شد. دوستان خوب آرتان و مامانش، اگه سايت مفيدي در مورد داروهاي کودکان مي­شناسيد لطفا راهنمايي کنيد، نسيم جان آيا اين داروها در کانادا هم براي بچه­ها تجويز مي­شود، براي سرماخوردگي کودکان چه دارويي مي­دهند، چون شنيدم شربت سرماخوردگي کودکان هم بي­ضرر نيست، ده روزاز آغاز نه ماهگي پسرک شيرين من گذشته بود که مامان بزرگ اولين مرواريد را کشف کرد و ما متوجه شديم طفلک آرتان با چند قضيه درگير بوده است و گلودرد به تنهايي، دادش را درنياورده بوده، امسال اولين نوروزيست که قطعا اولين خواسته­ام سلامتي کودکان است، تا پارسال اصلا اين فرشته­هاي روي زمين را نمي­ديدم، اما از وقتي آرتان همراه زندگي­مان شده است، سنسورهايم بيشتر بر روي کودکان حساس است تا بزرگترها، براي بعد از نوروز مامان بزرگ آرتان نمي­تواند مراقبش باشد، پرستار و مهدکودک، هر چند که دو گزينه­اي هستند که رد نشده اند اما اين روزها بغل کردن آرتان در دل جنگل هاي شمال و نم نم بارانهاي زيراب، شايد هم شرشر باران هاي سيل آسايش، ذهنم را بيشتر از همه به سوي خود مي­کشد، دوست دارم آرتان مورچه ها را ببيند، با صداي پرنده ها بيدار شود، ما ماي گاوها که تا به حال فقط از کتاب موزيکالش شنيده است را هر عصر بشنود، زير درخت گردو با راروئک راه برود، منم گل پامچال تو باغچه مي­کارم و از نظرم هيچ ايرادي ندارد اگر گلبرگ هايش را بخورد... مطمئنم بهترين گزينه برايم اين است که دور از اين مکان فعلي­ام باشم، جايي که راحت از آرتان بياموزم و اصل خود را به خاطر آورم، فضايي که زلالي انساني­ام را بازيابم، آيا ذهن حسابگرم مجال مي دهد؟