سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۸

یازده ماهگی

آرتان یک هفته ای هست که وارد یازدهمین ماه زندگی شده است, فلفل نمکی من دست دستی را در اواخر ده ماهگی یاد گرفت و هر وقت
از چیزی به وجد می آید شروع می کند دست دستی, گاها شیر که می خورد یک مک میزند بعد دو تا دست می زند و دوباره شروع می کند شیر خوردن و این کار چندین بار تکرار می شود. پوشکش را که می خواهم عوض کنم برای اینکه بیشتر از سه چهار بار از دستم فرار نکند می گویم آرتان ساعت کو؟ تابلوی مامان کو و یا آیینه کو که آرتان مشتاق است با انگشتش نشان دهد, شیطون بلا هروقت که می خواهد تمرکز مرا از چیزی دیگر متوجه خودش کند انگشت اشاره اش را به سمت چیزی می گیرد که من بگویم آره مامان خانم ژاپنی است و یا کتابخانه است. از اینکه کامپیوتر را روشن کند و عکس خودش را روی صفحه ببیند کلی ابراز شادمانی می کند. اسباب بازی هایش را که جلویش بچینی و نام ببری یکی یکی می دهد, گاها بی حوصله می شود و خطا هم می کند. از رانندگی بیشتر از مامانش سررشته دارد. اول دنده را چک می کند و بعد ترمز دستی را و بعد آیینه و بعد دست به فرمان می برد و عجب از من انرژی می برد وقتی چند ساعت باید با ماشین جایی برویم و آرتان بیدار است چون دايم می خواهد برود فرمان را بگیرد, در اکثر مسافرت هایمان چند باری می ایستیم, آرتان با فرمان بازی می کند و بعد دوباره راه می افتیم. علاقه عجیبی به میومیو دارد و واقعیت اینکه در این شهر جز میو میو و مرغ و خروس نمی توانم نشانش دهم, شاید همه حیوانات را اینقدر دوست دارد, چون از مدت ها پیش با کتاب موزیکالش که صدای حیوانات را دارد سرگرم است و دلش را نزده است. وقتی با آرتان بیرون می رویم برگشتمان بستگی به میو میوهایی دارد که در مسیر می بینیم چون آرتان دایم ما را تشویق می کند که سمت شان برویم و خب میو میو هم فرار می کند و ما به دنبال او تحت تاثیر هیجانات پسرک نازنینم. آرتان قد و وزنش تغییری نکرده است, اگر بر مبنای نمودارهای رشد بسنجیم دو نمودار پایین آمده است اما بازی ها و شیطنت هایش دلداریم می دهد که آرتانم سالم است و جای ناراحتی ندارد. اگزمای صورتش با گرم شدن هوا شدت گرفته است و لوسیون و اوسرین را هم نمی توان انتظار داشت دایم اجازه بدهد به صورتش بزنی, از آفتاب اینجا هم سبزه گیش تبدیل به برنزگی دارد می شود بعلاوه مقدار زیادی نمک که چشمانش مرا دیوانه می کند. گه گاه انتظاراتی از من دارد که چون برآورده نمیکنم با من قهر می کند و نگاهم نمی کند تا اینکه من کلی قلقلکش بدهم یا صدای شیهه اسب را در بیاورم که دوست دارد و دوباره صلح کند. اولین باری که قهر کرد توی بیمارستانی بود که به دنیا آمده بود و احتمال داده بودند مشکل تنفسی داشته باشد و یک شب کنارم نبود, فردا صبح که آوردنش یعنی دو روز از تولدش گذشته بود کاملا معلوم بود که از دستم شاکیست. عسل مامان الان سرما خورده است و با بینی کیپ شده کلی کلنجار می رود برای شیر خوردن, البته با قطره ای که یکی از دوستان لطف کرده است و شب ها بر دستمالی چند قطره می ریزم و می گذارم بالای سرش به نظرم شرایط بهتر شده است. کتابی را جدیدا دیدم با عنوان کودکان به قصه نیاز دارند ترجمه کمال بهروزکیا, از نظر من کتاب مفیدیست, علاوه بر اینکه داستان های بچگی هایمان را مرور می کند از بعد ساختاری داستان های مختلف را مورد بررسی قرار داده است که چگونه درون کودکانمان با آنها ارتباط برقرار کرده و از آنها الگو برداری می کنند, ترجمه بسیار روانی دارد