دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸

...

دارم پوست مي اندازم، بسيار سنگين، تمام انگاره هاي ذهني ام در حال تغيير است، آيا دوباره متولد مي شوم يا ...مي پوسم؟

شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۸

نقاشي


برداشت اول:
داريم با آرتان شوي ايبرو نگاه مي كنيم، لباسي كه پوشيده راه راهه و عكس يك ببر روشه، تا من متوجه ببر بشم، آرتان بلند مي گه ببر، ببر
برداشت دوم:
برا آرتان دارم يك ببعي مي كشم، وقتي تمام شد با ذوق مي گم، آرتان بيا ببين مامان برات چي كشيده، آرتان نگاه ميكنه و مي گه : جيجيك
*چون اين جريان دو بار تكرار شد نتيجه گرفتم بايد از خدا استعداد نقاشي بطلبم، تشخيص آرتان ايرادي ندارد

آرتان در حال بستني خوردن

چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۸

يوزپلنگ

آخرين بار كه رفته بوديم شورمست، روستاي پدري، در مسير محلي را نشانمان داد و درختي را كه بابا مي گفت هميشه يك يوزپلنگ اين حوالي بوده و ما براي رسيدن به مدرسه آنچنان اينجا را مي دويديم كه نگو، حالا پسر من آرتان يك عالمه ذوق مي كند وقتي ميو ميويي را در خيابان مي بيند و در ذهنم اين فكر وول مي خورد كه اي كاش مي توانستم برايت يوزپلنگي پيدا كنم، خانم ضيايي دختر مهندس ضيايي در كانون حيات وحش ايران بر روي ارتباط بچه ها و حيوانات كار مي كنند، يكسري حيوان دارند كه در صورت تقاضاي مهد كودك ها و مدارس مي برند تا بچه ها از نزديك با حيوانات آشنا شوند و آنها را لمس كنند، اگر شما مكان و فضاي مناسبي براي آشنايي كودكان با حيوانات در تهران مي شناسيد آرتان مرا بي نصيب نگذاريد

شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۸

دندان

با حساب دو دندان آسيايي كه دو هفته پيش مامان بزرگ آرتان متوجه شد الان آرتان من ده تا دندون داره و براي تك تكشون آنچنان انرژيي از اين كوچولو گرفته شد كه من تا به حال در هيچ يك از بچه هاي دور و بر و آشنا نديده ام، از تب گرفته تا سر كوفتن به هر در و ديواري، اوايل كه آرتان سرش رو مي كوبيد به زمين، فكر مي كردم مثل خيلي از بچه ها برا جلب توجه است اما دو روز بعد ديگه اين كار رو نمي كرد و ديگه برام تجربه شد و وقتي سر نازنينش رو مي كوبه به جايي متوجه مي شم كه يك دندون شيطون داره پسرك منو اذيت مي كنه، دندون هاي نيش آرتان بعد از پنج ماه همين روزهاست كه بزنه بيرون، پنج ماه از وقتي كه آبسه كرده تا الان كه سفيديش خيلي نزديك به بيرون زدن ديده ميشه، آرتان اگه مواظب دندونات نباشي، اگه يك زماني بري دندونپزشكي، من مي دونم و تو، آخه نمي دوني من و تو چي كشيديم تا اين مرواريدها تشريف فرما بشن

چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۸

بوس


آخرين شيرينكاري آرتان اين بود كه ديشب دو تا مايع ظرفشويي رو گرفته سمت همديگه كه همديگر رو بوس كنند، بعدش اصرار كه بايد كنار ما هاپيش(خوم پيش به معناي خوابيدن) كنند و آورده كنار خودش خوابونده

یکشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۸

اولين ديدار از درياي خزر




آرتان با سر و صداي فراوان به من اصرار مي كنه كه دستم رو تكيه گاش كنم تا از صندلي بالا بره، بعد كه رو ليه صندلي جاگير شد و قلب من تالاپ تالاپ مي كنه كه اگه يك لحظه ازش غافل بشم افتاده، بهم اصرار مي كنه كه رهاش كنم و هر چي توضيحات از نظر خودم عاقلانه مي دم قبول نمي كنه و من كه اشك هاش رو نزديك مي بينم دستام رو با استرس جدا مي كنم و آرتان فاتحانه از كشف جديدش در
مورد توانايي هاش لبخند مي زنه و من دارم از ترس مي ميرم//داريم رابين هود نگاه مي كنيم، هم كلي حيوون داره و هم آتيش داره كه آرتان ذوق عالم رو مي كنه با ديدنش و ... آخرين صحنه هاست و رابين هود با دوستش ازدواج كرده و دارند از تو كالسكه باي باي مي كنند،‌ مي بينم آرتان همونطور كه تو بغلم لم داده ، داره براشون دست تكون مي ده//وقتي لغت جديدي مي شنوه، يك دفعه سكوت مي كنه و با دقت تمام گوش مي كنه و به نظر تو ذهنش داره امتحان مي كنه كه چطوري اين لغت جديد رو بيان كنه، بعضي وقت ها اخم نمكيني هم بر چهرش مي شينه//اين روزها كه مي خوام بيام سر كار، آرتان هر ترفندي مي زنه كه ازش جدا نشم، كاش راهكاري براي استقلال كوچولوم پيدا كنم،مي دونم گرسنه اش نيست اما مي گه ايش به معني شير مامان و همين طور دقايق مي گذره و آرتان به ظاهر داره شير مي خوره و در اصل نمي خوار جدا بشه و من دنبال راهكارم//من و آرتان خيلي خوشحاليم، تا چند وقته ديگه دو فرشته معصوم ديگه به ما اضافه مي شند و من ياد صحبت عمه مي افتم كه مي گفت پس خدا هنوز به آدمها اميدواره