یکشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۸

تغييرات خواب آرتان

اين چند ماه اخير بسيار ماجرا داشتيم با خواب آرتان، ساعت خوابش يك هفته اي به يك نيمه شب شيفت پيدا كرده بود، در حاليكه به خواب روزانه اش چيزي اضافه نشده بود، صبح بيدار شدنهاي ساعت شش هم همچنان ثابت بود، بعد به مرور نيم ساعتي، يعد يكساعتي به صبح بيدارشدن ها اضافه شد تا بدانجا كه من از پرستار آرتان خواستم يكساعت ديرتر بيايند. بعد شب ها باز تغيير كرد، همه اين ها را مي گويم براي مني كه قبلا قبلا ساعت خوابم به طور ثابت نه شب بود و صبح ها زود بيدار مي شدم. براي خوابيدن هاي آرتان هم كم كم خانه را ساكت مي كرديم و برق ها را كم كم خاموش مي كرديم، اوايل آرتان به اين روش مي خوابيد، بعد ياد گرفت كه بعد از اينكه به شعر ها گوش داد بلند شود و بگويد دست، يعني دستت رو بده برويم بازي، كم كم چراغ هاي خاموش روشن مي شد تا اينكه آرتان راضي شود به اتاق خواب برگرديم، ديشب واقعه اي عجيب به وقوع پيوست، همه جريانات آماده سازي براي خواب صورت گرفت و پسرك من تمايلي به خواب كه هيچ، تمايلي به شنيدن شعر هم نشان نداد، بعد دوباره برق ها روشن شد و ما شروع كرديم روال زندگي را پي گرفتن، داشتم با تلفن صحبت مي كرد كه آرتان آمد روبه رويم نشست و اشاره كرد به تلفن و باي باي كرد، يعني خداحافظي كن، بعد گفت مامان، ها پيش(خوم پيش)، يعني مامان برويم بخوابيم، من آنچنان چشمام گرد شده بود كه نمي دانستم چطور خداحافظي كنم و برويم با پسركم بخوابيم.
* آرتان در سن نوزده ماهگي يك تا يك و نيم كيلو از منحني وزنش كمتر است، هر چند لپ هايش بسيار به چشم اطرافيان مي آيد
** آرتان بيشتر از چهارده تا دندان دارد يعني لااقل دو دندان آسياب دارد، وليكن خوب نمي جود و من هم چنان برايش آسياب مي كنم و غذا را له مي كنم، اگر يك مقدار كوچك از حجم معمول بزركتر باشد، آرتان كه نمي تواند قورت بدهد، عق مي زند و گاها همراه آن كلي بالا مي آورد، مي توانيد كمك يا راهنمايي بفرماييد

چهارشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۸

اولين جمله آرتان

آرتان هجده روز كه از هجده ماهگيش گذشت، يعني ديشب، اولين جمله كامل را بيان كرد: اسب آبي صدا ميده . آرتان اسب آبيش رو كه موزيكاله، خيلي دوست داره
مامان ارتان مطالعه رو از نو شروع كرده، اگر چه روزي تنها پانزده دقيقه

دوشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۸

به سنگ غم مشكن دگر چو شيشه مينا دلم

آرتان، پسرم اين روزها از بابات خيلي دلگيرم، روزي كه اين نوشته ها را مي خواني بداني كه من براي لذت بردن از زيبايي هاي ناب بچه گانه ات با چه ذهن پر تشويشي روبه رو بودم. انتظارات پدرت تمامي نداره، آيا تا يكسال و نيمي تو، پدرت يكبار و فقط يكبار متوجه شده كه من هميشه از نهايت خستگي خوابم مي بره، آيا پدرت متوجه شد اون باري كه من همش گفتم نريم مسافرت و شب دوم مسافرت با اون همه تداركي كه ميزبان مهربونمون ديده بود، من بيهوش شدم و تا صبح هذيان ديدم، تو تازه چهار دست و پا مي رفتي؟ باور مي كني هنوز از خجالتم به او ميزبان مهربون زنگ نزدم، حتي براي تشكر.
آرتان بابا ياشار فكر مي كنه كه چرا من اينقدر سختمه برم مهموني، چون تمام مدت من بايد پا به پاي پسركم شيطنت كنم و چيزهايي را برداريم، بپاشيم و از نو مرتب كنيم و بچينيم و گه گاه مثل خونه خاله ترگل دختر و پسر رو يخچالش رو براي هميشه بلند كنيم و بياريم خونه خودمون و اين مدت بابا با دوستان صحبت كنه و بدون تذكر من هيچ وقت يادش نمي ياد كه منم دوست دارم صحبت كنم و از تجربه دوستانم استفاده كنم و گه گاه بدون هيچ دليلي فقط به يمن جمع دوستانه قاه قاه بخندم؛ تازه مهموني رفتن خوبه، چقدر دلم مي خواد مهموني بدم، خونمون مثل قبل پر رفت و آمد باشه و چقدر تو نازنينم لذت مي بري، اما من ناتوانم از اينكه هم گوشه چشمم به دنبال تو باشه و هم از مهمونهام پذيرايي مناسب كنم، انتظار دارم بابات حواسش به تو باشم و من پذيرايي كنم يا برعكس.
بابا ياشار چند شب پيش به من مي گه كه من همش بهش دستور مي دم، آخه اگه وقتي پسرم تو خوابيدي، بابا وسايلت رو جمع كنه، يا وقتي كمردرد من رو مي بينه بياد در شستن تو پيشقدم بشه، آيا لازم مي شه من ازش بخوام اين كارها رو انجام بده؟ بابا كه بعد از خواب تو سه ساعت مي شينه فيلم مي بينه، آيا جمع كردن اسباب بازي هاي تو پنج دقيقه بيشتر وقت مي بره؟ آرتان كاش بابات جاي سايت بالاترين و تابناك و ... ده دقيقه در روز در مورد روانشناسي كودك مي خواند و آن وقت جاي دايم زخم زدن به من كه مگه ما چطوري بزرگ شديم، مگه ما الان سالم نيستيم كه دايم دنبال اين ويتامين و اون كالري براي تو مي گردم، متوجه مي شد كه ظهور عنواني به نام كودك به دوره ما بر مي گردد و اين علم نوپاي كودك قدمت چنداني ندارد و در نسل پيشين كمتر خانواده اي دنبال تغذيه و بازي هاي فكري و ... بوده است و مسلم اينكه ما در قبال آگاهي يمان مسئوليم و هيچ يك از ما بابت چيزي كه وجود نداشته به خانواده هايمان ايرادي وارد نمي كنيم. چقدر دوست دارم گرمترين خونه دنيا رو داشته باشيم و مگه مي شه چيزي رو بخواهيم و توانا ييش رو نداشته باشيم؟ مطمئنم اونقدر كه نگاههاي مطمئن و مهربان ما براي تو اهميت دارد، تغذيه ات اهميت ندارد

شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۸

اي- بي - سي- دي

آرتان عاشق لغت بدو بدو است، اين قدر كه مامان كارهاش رو بدو بدو انجام مي ده، بدو بدو غذا حاضر مي كنه، بدوبدو ظرف مي شوره، بدو بدو خونه رو مرتب مي كنه و ... آن روز به آرتان گفتم شما بريد تو پاركينگ من هم بدو بدو مي آم، ديگه آرتان از دهنش نمي افته بدو بدو
آرتان من به بابا نوئل مي گه عمو نوئل
باباي آرتان با پسرش تركي صحبت مي كنه، آرتان از بين اسباب بازيهاش عاشق توسباقايي است كه دست و پاش فنري هست و ميلرزه(توسباقا همون لاكپشت است)
از مدت ها پيش براي آرتان آلف- ب- پ 000 و اي- بي- سي – دي ... انگليسي رو با ريتم مي خوندم و وقتي ذوق آرتان را مي ديدم، خودم هم به تكرارش تشويق مي شدم، چند روز پيش ديدم آرتان به انگليسي روي لباسشويي اشاره مي كنه و مي گه اي- بي – سي – دي
براي آرتان كيك يزدي هم كه بخري، مي گه تولد تولد، ديگه كار به اونجا رسيده كه بابابزرگ مامان بزرگ آرتان كه اومده بودند خونه مون شيرينيي خريده بودند كه آرتان بتونه روش شمع بذاره و دست بزنه و تولدتولد بگيره(مبدع تولد تولد براي آرتان خاله مريم بوده)

یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۸

فعل

آرتان داره فعل ها رو مي گه، بهش مي گم رفته بودي پيش بابا، تكرار مي كنه بودي، بودي، كلمات رو هم به همين صورت ياد مي گرفت، هر كلمه جديدي رو چند بار تكرار مي كرد،
سمنان كه رفته بوديم با بابا بزرگ رفتيم راه آهن، هوهوچيچي(قطار) ديديم، آرتان عاشق ابهت قطار شده و تا اسمي از راه آهن بياد آرتان شروع مي كنه به خاطراتش از هوهوجيجي و توصيف راننده قطار كه عينك داشت و ...
آرتان اين روزها موقع شيرخوردن، حرف مي زنه و خوب بالطبع آن مي مي مامان رو دايم گاز مي گيره، اينقدر كه وسوسه شدم از شير بگيرمش
واكسن هجده ماهگي پسركم رو با ترس و لرز فراوان زدم، اگر چه شنبه شب بسيار اسف بار بود، اما در نهايت فعلا به خير گذشت

* ماماني براي ديدن لبخند كوچولوي به كما رفته اش لحظه شماري مي كنه، مي شه همين امروز، اين شيرينترين لحظه برسه؟