شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۹۱

حالا من با كي ازدواج كنم؟


در مهد آرتان به بچه هايي كه ظهر ها مي خوابند مي گويند خوابگاهي و به بزرگترها كه ظهر نمي خوابند  مي گويند  غير خوابگاهي.   فردا  مهمان داريم  و من مشغول  تهيه  و تداركم، به آرتان مي گويم  برو  پيش بابا  بخواب  تا من كارم تمام بشه بيام، مي گه  مامان  يعني امشب  خوابگاهي  نيستي؟

تازگي ها  با آرتان  شطرنج بازي مي كنيم  و منچ  و عاشق  زرنگ بازي  است در بازي – همان تقلب –
با ياشار مي رود استخر (ديگه پسرم داره ناجي غريق  مي شه) به آرتان مي گم از بابا بهتر  شنا مي كني نه؟  مي گه: خيليييييييييي

برا آرتان جشن تولد گرفتيم، سعي كردم خيلي چيزها را پيش بيني كنم كه يكدفعه وسط مجلس شوكه نشوم،  اما ديگه اين رو پيش بيني نكرده بودم كه آرتان طبلش را پرت كند و مهتابي اتاقش را بشكند، از ديشب دارم خدا را شكر مي كنم كه شيشه روي بچه ها نريخته و اگر ريخته آسيبي نرسانده، در اتاق آرتان را بستم چون تو تاريكي نمي ديدم كه كجا پا بذارم و چون مهمان داشتم اصلا نمي رسيدم تميز كنم و بچه ها از بي جايي رفتند اتاق ما و بدون اسباب بازي بايد ، بازي اختراع مي كردند، بگذريم از اينكه كليه قابلمه ها را برداشته بودند براي آهنگ زدن و چه سر و صدايي – من كه لذت مي بردم – فقط قابلمه غذا روي گاز باقي مانده بود.

چند تا از بزرگ ها نشستيم با آرتان، يكدفعه مي گه  مامان شما ها كه همه بزرگيد،  حالا من با كي ازدواج كنم؟؟؟

كارتون مي بينه ميگه مامان  چرا همه به اين حرگوشه بدجنسي ميكنن!!

اعتماد به نفس پسرم عاليه، تا به حال تمام نقاشي هاي روي ديوارهاي تهران را مي گفت  او كشيده، آرتان بيمارستان ميلاد به دنيا آمده و با برج ميلاد خيلي خودماني هست، ديشب مي گفت مامان من و عرفان برج ميلاد را ساختيم ها، محمدرضا و آتنا و كل اغلان(شخصيت كارتوني مورد علاقه اش) هم كمك كردند