سهشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۵
جمالالدينکلا
سفرمان از بيست و پنج اسفند شروع شد، چون برا کنکور کذايي من 2ماهي ميشد جايي نرفته بوديم، هر دوتاييمان مثل چله پشت کمان شده بوديم، صبح به محض اينکه موبايل را روشن کرديم 5 صبح، صفا زنگ زد که هفت تير منتظرمونه، بعد سينا و آيسودا رو هم سوار کرديم و به سمت ساري راه افتاديم، بعد از ناهاري که منزل سيناجان صرف شد، راه افتاديم به سمت جمالالدين کلا، روستايي که در 80 کيلومتري جنوب کياسر واقع است، هر چند درختها هنوز سبز نشده بودند اما مناظر بينظير بود، هر جا هم ميرسيديم نان بربري ميخريديم که با پنير محليي که از فيروزکوه خريده بوديم بسيار ميچسبيد. نرسيده به کياسرسد سليمان تنگه را مي بينيم و يکي از بزرگترين کارخانههاي چوببري را.سمت راست تکيه مشهوري است به نام پهنه کلا که ايام عزاداري و مذهبي اصلا نمي توان از آنجا عبور کرد، بس که شلوغ ميشه حدود 10 تا مونده به کياسرچشمه مازا در سمت چپ مسير است که آب گوارايي داشت، ما هم با اينکه از سرما ميلرزيديم حيفمون آمد پياده نشيم و از آن آب نخوريم. روستاي جمالالدينکلا در تابستان پنجاه نفر ساکن دارند و در زمستان تنها يک خانواده ميمانند. حيواناتي نظير شغال، خرس، گرگ، پلنگ ديده شده است و قرقاول هم نسبتا فراوان است، بيشتر درختان اطراف بلوط و وليک و تلکا هستند. روستا رو کلي پامچال پوشانده بود که من پنج تا از اونا را با خاکشون به عنوان عيدي بردم برا مامان سمنان. بيشتر استراحت بود و خوراکي که هر چه مي خورديم انگارنه انگار، هواي شديدا مهآلود و درختاني که در بالا دست هنوز يخ داشتند. يکروز رفتيم گتچشمه به معني چشمه بزرگ، نزديک چشمه يک بچهقورباغه ديدم که بازم برا غلبه بر ترسهاي الکي وجودم گرفتمش تو دستم، اما خيلي شيطان بود و فورا خودش رو انداخت بيرون، راستس مگه قورباغهها نبايد خواب باشن هنوز، فکر کنم خيلي شيطان بود، تو راه برگشت من و آيسودا دخترمون کلي در موردش قصه ساختيم . چهقدر آرامشبخشه روستا، هواش، طبيعتش حتي فريادهاي روستاييان که يکديگر را صدا مي زنند. صبح روزي که به قصد سمنان داشتيم از روستا ميرفتيم بيرون، برايمان شير محلي آوردند که چون ما نمي توانستيم همه آن را بخوريم و از طرفي من حيفم ميآمد، همراهمان برديم سمنان، من ياشارهميشه لباس پارهها و دوخت و دوزها را ميندازيم گردن مامان و مامان با تعجب ميپرسه يعني جدي جدي هنوز چرخ خياطيتو در نياوردي استفاده کني؟ اين روزها برعکس 5-6 سال پيش علاقهمند شدم به خياطي، روکش چادرمون پاره شده بود که مامان کلا تعويض کرد و يک عالمه چيزاي ديگه؛ من اصلا دوست ندارم سال تحويل خانه اين خانواده يا اون خانواده باشم، بعد از 5 سال زندگي ديگه بايد ما رو مستقل بشناسند، سال تحويل رو خونه بوديم و صبح ساعت 6 راه افتاديم به سمت بناب، راستش الان که دارم خاطرات سفر رو مي نويسم مي بينم چندين برابر بهتر از اوني بود که من و ياشار انتظار داشتيم و کلي شهرهاي 3 استان شمالغربي کشور را گشتيم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۷ نظر:
با درود
از اینکه به وبلاگ بنده سر زدید سپاسگذارم
در رابطه با تور عکاسی باید خدمت شما بگویم که از 3 روز قبل من و آقای معماریان در زیر عکسهایم برنامه را اعلام میکردیم
به هر حال بسیاری از دوستان موفق نشدند حضور یابند و نزدیک 20 نفری هم قول دادند و یادشون رفت
باید خدمت شما عرض کنم که بله ! اخبار تورها در وبلاگ بنده قرار خواهد گرفت .. شما می توانید با سر زدن به وبلاگ از روز و تاریخ برنامه ها آگاه شوید
پیروز باشید
در ضمن این عکسهای آخرین شما بسیار زیباست
سپاس و بدرود
سال نو مبارک... عکس بسیار زیبایی بود
سلام وبلاگ زيبايي داري تا جايي که به خاطر دارم تابه حال با وبلاگت برخورد نداشتم ولي با ديدن آن خيلي خوشحال شدم خوب کاري کردي که برايم پيام گذاشتي و موجب اين آشنايي شدي! من معتقدم که چنين وبلاگهايي بايد به هم لينک بدهند تا آشنايي ها تقويت شود و اطلاعات مفيد هم بهتر منتشر گردد اگر با تبادل لينک موافق بودي خبري به من بده! باز هم برايت آرزوي موفقيت مي کنم
سلام avisarodgoon
ممنون از اينکه خيلي زود جوابم را دادي
من هم لينک وبلاگ قشنگ تو را گذاشتم راستي برنامه هاي خوبي که اجرا کردي کمي دقيق تر گزارش بده تا تجربه کردن آن براي بعدي ها راحت تر باشد! اميدوارم هميشه در طبيعت باشي
سلام.اولين باره وبلاگتون رو ميبينم. و خيلي خوشم اومد . اطلاعات خوبي كسب كردم. هميشه سفر كنيد و ما رو هم با خاطرات سفرهاتون همراه كنيد.
موفق باشيد.
سلام ربط عنوان رو با متن نفهميدم ! به سينا هم سلام برسونيد :) در ضمن من بودم براي غلبه بيشتر بر ترسم قورباغه را قورت مي دادم
سلام
من يك جن هستم
به ما سري بزن
ارسال یک نظر