سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۵

مسافرت نوروزي- دوردرياچه اروميه


سه‌شنبه روز اول فروردين راه افتاديم، توي مسير هر ماشيني رد مي‌شه همه خوشحالند، هم تعطيلي، هم ديدن دوستان و آشنايان، من هميشه از شلوغي راهها در فروردين خوشحال مي‌شم به اين دليل که نشان سرزندگي‌ست. مسير بزرگراه 80 کيلومتر بعد از زنجان به بعد افتتاح نشده است اما آسفالت است و ما اين خيابان 2طرفه وسيع را به باريکه دوطرفه با پيچ‌هاي خطرناک ميانه ترجيح داديم و از مسيري رفتيم که اصلا گاردريل نداشت چه کناره‌ها چه وسط. نزديک هشترود خورديم به جاده قديمي وتا بناب ديگه از جاده قديم رفتيم. به ياشار گفتم ببين خونه همه عمه و عموها شام و ناهار مي‌ريم که ديگه نشنويم ياشار آويسا نمي‌آن اين‌طرف‌ها، بذار هرچقدر دلشون مي‌خواد مارو ببينن، سفره‌هاي نوروزي بناب با اين‌طرف‌ها متفاوت است، مثلا بادام پسته، فندق و... همه‌چيز هست اما قاطي نمي‌کنن، جداجدا مي‌زارن که من خيلي مي پسندم، پير که شديم، اگه نوه‌هاموون و بچه‌هامون مثل من و ياشار ناخلف نشدن و نوروز اومدن پيشمون، هرسال براشون سفره نوروزي به‌سبک يک شهر يا منطقه‌اي خاص را مي‌چينم؛ يک روز رفتيم روستاي آلقو، تو يکي از اين خونه‌هايي که جزؤ آرزوهاي منه، يک‌طرف اتاق‌هايي براي زندگي و طرف ديگه 2 تااتاق يکي براي گوسفندها و اون يکي برا بره‌ها که 20تايي بودن، کلي صحنه‌ها بود اونجا برا عکاسي. نشستيم يک صبحانه عالي با نان و پنير محلي خورديم و گوسفندي براي قرباني گرفتيم و برگشتيم، خانم صاحبخانه آنچنان تنومند و هيکلي بود که من يکه خوردم، نه اينکه بدفرم ، يا چاق، نمي‌دانم اما من ياد سهراب افتاده بودم. چون حدود 30 نفر از دوستامون قرار بود بيان دور درياچه اروميه رو باهم بگرديم ، من و ياشار تا وقت گير مي آورديم مي رفتيم بناها و آثارباستاني بينون، گنبد سرخ و برج مدور و گنبد کبود و مقبره اوحدي مراغه‌اي را بناب ديدم ، مراغه آثار باستاني زياد داره که به علت پايتخت‌بودنش در زمان هلاکو است و دانشمندي مثل خواجه نصير که رصد‌خانه مراغه، را سالها پويا نگاه داشته بود. الانه هيج استفاده علمي از مکان نمي‌شه، هيچ جيزي وجود نداره، فقط نيم‌کره سفيد زيبايي که با دوستان کنارش بشه عکس يادگاري گرفت، ادامه دارد. کباب بناب هم براي يک وعده ناهار در نظر گرفته شده بود. به فاصله 10 دقيقه از مراغه روستايي با نام ورجوي وجود دارد که معبدي قديمي از دوره اشکانيان به‌جاي مانده است، متاسفانه رسيدگي خاصي نشده است. با دوستان دوشنبه راه افتاديم به سمت ملکان و شاهين‌دژ و تخت‌سليمان که شب رسيديم و براي استراحت و شب‌ماني در مدرسه‌اي شبانه‌روزي که همه امکانات را داشت استراحت کرديم. زندان سليمان و آتشکده واقعا ديدني‌ست، زندان سليمان که بالاي تخته سنگي مي‌باشد واقعا هولناک است و اسم زندان عجيب است، چون هرکسي چه به عمد و چه غير از آن به آنجا انداخته مي‌شد، بعيد به نظر مي رسد زنده ماندنش. راهنماي آتشکده آقاي عاشقي مدتي هم با آلماني‌هايي که براي اکتشاف و باستان‌شناسي به‌آنجا آمده بودند همکاري داشته‌اند و آلماني هم صحبت مي‌کنند، شخصيت نايابي داشتند، در سن 95سالگي، بانشاط و سرحال و پويا . پرندگاني که همراه ميثم در منطقه ديديم: کلاغ نوک زرد، گردن‌بور، نوک‌سرخ، چک‌چک، گنجشک کوهي، سار، پرستوي شکم‌سفيد، هدهد و سهره طلايي. متاسفانه يکي از ميني بوس ها در مسير برگشت به الاغي زد و حاصلش چندساعت معطلي در تکاب بود، چون بايد پسري که روي الاغ نشسته بود را به بيمارستان مي‌رسانديم که خوشبختانه به‌خير گذشت و با دوندگي‌هاي فرشيد و کاظم، دو ميني‌بوس ديگه تا اروميه رديف شد و راه افتاديم؛ به‌علت تاخيري که پيش آمد مجبور شديم غارسهولان را حذف کنيم که به کاظم گفتم غار سهولان عليصدر کوچک‌شده است و دلمان زياد نسوزد که نمي‌توانيم ببينيم. منطقه شکارممنوع بيان ، منطقه‌اي است بسيار وسيع از شاهين‌دژ تا تخت‌سليمان و ازطرف زنجان به منطقه حفاظت‌شده انگوران مي رسد. اروميه ميهمان خانه دانشجويي ميثم، خواهرزادم بوديم که مامان و مادربزرگش برايمان خيلي به‌زحمت افتاده بودند و کوفته درست کرده بودند که ما غذاي اصيل منطقه آذربايجان را خورده باشيم. صبح چهارشنبه به‌راهنمايي فرشيد از رودخانه و سد شهرچاي ديدن کرديم و بعد از مسير سيلوانه تا باني رفتيم، روستايي که مردمش کرد بودند و درختان گردو در آن فراوان. بعد به سمت سلماس راه افتاديم که ناهار را در روستاي کاظم‌داشي باشيم، کنار درياچه اروميه که يکي از جزيره دوقلوها نيز با همين عنوان است و فرشيد کلي ماجرا تعريف کرد از پايداري مردمي که چه‌مدت طولاني با آب باراني که روي سنگ‌هاي جزيره جمع مي‌شده مقاومت کرده‌اند، بايد کتاب تاريخ آذربايجان را دوباره بخوانم، چون اسامي افراد و اينکه مبارزه عليه چه کساني بوده است الان در خاطرم نيست . درياچه اروميه نزديک به صد جزيره دارد که به‌گفته فرشيد در چزيره اشک دوقلاده يوزپلنگ رها کرده بودند که الان خوشبختانه ني‌ني هم دارند. شبه‌جزيره اسلامي چندين روستا دارد که مردم در آنها ساکن‌اند. براي اينکه رانندگي در شب نداشته باشيم به اين فکر افتادم که بريم خوي خانه شهريار و الهام که بهد از هماهنگي با کاظم، سرپرست کل ، ما به سمت خوي راه افتاديم و دوستانمان به سمت ماکو، بهدش که ديدم مسير خوي به ماکو مثل جاده چالوس پيچ‌پيچي و خطرناکه، خدا رو شکر کردم که شب نرفتيم؛ شب با مهمان‌نوازي دوستانمان کلي به ما خوش گذشت و صبح بعد از ديدن برج شمس و دروازه سنگي راه افتاديم به‌سمت چالدران،در اين نقشه‌اي که من دارم جاي چالدران نوشته سيه‌چشمه. دروازه سنگي که از سنگ‌هاي سياه و خاکستري ساخته شده است چسبيده به‌بازار خوي مي‌باشد و از آثار دوره قاجار،حيف که ايام تعطيلات است و بازارها بسته؛ چون ياشار از تخمه که محصول اصلي خوي مي‌باشد کلي تعريف مي کرد و مي گفت يک بازارشون کلا تخمه مي فروشند. تزيينات برج 12 متري شمس با شاخ قوچ م بزکوهي مي‌باشد که گفته مي‌شود حاصل يک‌روز شکار شاه‌اسماعيل بوده، که از نظر من اصلا چيز بعيدي نيست. رواياتي‌ست مبني برآنکه شمس تبريزي مراد مولوي در اين بنا به‌خاک‌سپرده شده است. قره‌کليسا يا کليساي طاطائوس که داغ کنکور مرا تازه کرد، چون يکي از سوالات کنکورمان اين بود که ارمني‌ها در چه ماهي و چه روزي آنجا مراسم دارند؛ تاريخ ساختش به‌ابتداي مسيحيت برمي گردد و بيشتر از همه توضيحي که راهنما در مورد فرشته‌هاي روي درها مي‌دادند و اينکه کدام در وروديست و کدام در خروجي بعد از منزه شدن، براي من جالب بود. مراسم از 18 تيرماه به‌مدت 3 روز در اين کليسا ادامه دارد. آسيابي قديمي هم در کنار کليسا هست که چوب‌هاي دوارش ارزش ديدن دارد. مقبره سيد صدرالدين در 4 کيلومتري شهر چالدران در روستاي "سعدل" متعلق به سيدصدرالدين، وزيراعظم شاه‌اسماغيل صفوي مي‌باشد که در جنگ چالدران به‌شهادت رسيده و اخيرا بناي يادبودي باشکوه و هماهنگ با مقبره اصلي جاي آن بنا شده است. تا يادم نرفته از حجاري‌هاي خان‌تختي بگويم که در 76کيلومتري جاده اروميه ـسلماس در روستايي با اين نام واقع است ؛ برروي تخته‌سنگي نقش مردي سواربراسب، همراه دوسوار ديگربا لباس‌هايي که به‌پوشش دوره ساسانيان مي‌خورد، نقش بسته است.ساعت يک ظهر رسيديم خانه که چه عرض کنم، عمارت سردار ماکو که در روستاي باغچه‌جوق واقع است.باغچه جوق ماكو از جمله آثار متعدد باستاني و تاريخي شهر ماكو در آذربايجان غربي است. شهر ماكو كه از نظر ساختار فيزيكي قابل توجه است از قلاع محكم سر حدات ايراني و عثماني محسوب مي‌شود، چنانچه در سال 1045 هجري قمري، سلطان مراد چهارم عثماني، يكي از سرداران معروف خود، قره مصطفي پاشا را براي خرابي قلعه نظامي اين شهر مأمور كرد ؛ ولي با مرگ سلطان مراد چهارم اين دستور عملي نشد. در زمان صفويه نيز قلعه نظامي ماكو براي دولت ايران اهميت خاصي داشت. در سال 1052 هجري به زمان شاه عباس دوم قلعه ماكو را به علت آنكه پناهگاه مفسدان شده بود، ويران ساختند. امروزه، بافت قديمي شهر با بقاياي برج و بارو و محله بندي و كوچه هاي قديمي بسيار ديدني است.كاخ تاريخي وبا شكوه باغچه جوق ماكو داخل باغي به وسعت حدود 11 هكتار در اواخر دوره قاجـار به دستور اقبال السلطنه مـاكويي، يكي از ســرداران مظفـــرالدين شاه و از حكام مقتدر آن دوره ( 1324-1313 هجري قمري ) ساخته شده و تأثير شگرفي از سبك معماري روسيه آن زمان پذيرفته است. در سال 1353 هجري قمري، ساختمان باغچه جوق از وراث سردار ماكويي توسط دولت خريداري شد و پس از انجام برخي تعميرات ضروري، اين مجموعه از سال 1364 براي بازديد عموم به عنوان كاخ موزه آماده گرديده است. براي اينکه درمسيرمان که شب بايد به تبريز مي‌رسيديم به تاريکي نخوريم و ارس باشکوه را درروشنايي روز ببينيم از دوستان خداحافظي کرديم و آبجي‌کوچيکه را سپرديم به بچه‌ها و راه افتاديم. چيزي که يادم رفت، منظره آرارات باشکوه است که از ماکو دوقلوها واقعا سحرآميزاند. در کناره ارس منطقه حفاظت‌شده مراکان و ارس را داريم. دو مسير دارد و از مسير کناره رود که پيچ‌ها و شيب‌هاي خطرناکي دارد بايد با مجوز رد شد، قبلا خوانده بودم که دو پل قديمي در مسير وجود دارد، بر روي ارس، اما چون جايش را نمي‌دانستم هرچه دقت کردم پيدا نکردم؛ شهر نخجوان در آن‌سوي ارس به‌راحتي ديده مي‌شود. در مسيرمان به جلفا جاده به دو شاخه ثقسيم مي‌شد، اتفاقي پيش رفتيم و از کليساي سنت استپانوس سر درآورديم، ديگه هر مسيري به ياشار مي‌گفتيم برو چون فرقي نمي‌کنه، يا به‌جايي که منظورمونه مي‌رسيم يا جاي بهتر؛ کليساي سنت‌استپانوس خيلي به‌دل مي‌نشيند، شايد به‌اين دليل که اطرافش پر از شکوفه بود. از مرند و صوفيان گذشتيم و جايي که برف است و آب و شکوفه و گياهان تازه‌سبز‌شده مسلما نياز به‌تعريف ديگري ندارد. شب را تبريز خوابيديم. جمعه 11 فروردين راه افتاديم به سمت مشکين‌شهر که هم رضا را برسانيم و هم از شهر و سبلان باشکوه ديدم کنيم. آب مشکين‌شهر به‌نظرمان بسيار گوارا آمد. بعد از ناهار مفصلي که مامان رضا برايمان لطف کرده بودند، درست کرده بودند، راه افتاديم به سمت آبگرم قينرجه و مويل و ايلاندو که رضا مي‌گفت چون قبلا دو مار توي اين آب بوده‌اند به‌اين نام خوانده مي‌شود، بعد از اينکه کل مسير را رفتيم کاشف شديم که سيل تاسيسات را برده است و رضا نه‌اينکه تهران زندگي مي‌کند اطلاعاتش به‌روز نيست؛ بعد در مورد شترهاي دوکاهان مشکين‌شهر شنيديم که آن موقعي که ما رفته بوديم چون اطلاع نداشتيم ، نتوانستيم ببينيم، اما خوشبختانه بتسا و پويا فيلم گرفته بودند و چند شب پيش که خودمان را خونه آنها دعوت کرديم شترهاي دوکوهان را ديديم؛ بتسا از بچه‌شتري فيلم گرفته بود که تازه نيم‌ساعت بود به‌دنيا آمده بود و قادر به‌راه‌رفتن نبود. عکسي که در بالا گذاشتم، عکس حميد يکي از دوستان بسيار نازنيني‌ست که عملا نمک برنامه‌هاست. اين عکس را در موزه مردم‌شناسي بناب ازش انداختم که پينار خواهرزاده ياشار را بغل کرده و کنار مجسمه خانمي با پوشش محلي، ايستاده است. در مشکين‌شهر از بقعه شيخ‌حيدر ديدن کرديم که چندين قبر داخل آن بود و بيرون بقعه سنگ‌يادبودي مربوط به‌سال هزار و سيصد و بيست و چهار،‌ که نمي‌دانم مرتبط با چه قضيه‌اي بود. راه افتاديم به سمت اردبيل . از مسير اصلي نرفتيم و چند کيلومتري خاکي رفتيم، اما نهايتا مي‌ارزيد چون دايم از ميان باغ‌ها رد مي‌شديم. محمد و آرزو آمده بودند دنبالمان. رفتيم درياچه شورابيل را ديديم که از درياچه اروميه قديمي‌تر است و اطرافش کاملا تفريحيست، 6 نفري سواراين سرسره بزرگ‌ها شديم و اين‌قدر جيغ کشيديم که مسئولش بهمون گفت: چون شماها خيلي مشتري جذب کردين، جايزتون اينه که دوباره سرسره‌بازي کنيد. در اردبيل از بقعه شيخ‌صفي‌الدين اردبيلي ديدن کرديم. يک حلواي مخصوصي داشت که ما تجربه‌اش نگرديم،‌اما اطراف بقعه پر بود از مغازه‌هاي حلوا فروشي. به‌سمت درياچه نئور رفتيم که از اردبيل به‌صورت مشخص تابلو دارد، وليکن يخ درياچه از برف جاده قابل تشخيص نبود و کامل يخ بسته بود، اما براي پياده‌روي تابستان يکي از بهترين مناطق است. سرعين که نزديک اردبيل است و ما ترجيح داديم نرويم و به سمت تبريز راه افتاديم که برويم بناب و در بين راه در گذر از سراب، کوههاي پربرف بزقوش آنچنان مرا هيجاني کرد که در پي تدارک برنامه‌اي براي صعود به آنم، اگر خدا ياري کند

۴ نظر:

ناشناس گفت...

همچين تعريف كردي دهنم آب افتاد! خودتم تو عكس هستي؟ نديدمتون!

ناشناس گفت...

من واقعا لذت مي برم وقتي عکس رو مي بينم ! يا اسمت رو نمي دونم يعني اسمت آويسا نيست ! يا اينکه تو اصلا تو ين عکس نيستي !

ناشناس گفت...

سلام
خیلی حرفه ای هستید. صفحه خیلی قشنگی دارید.

ناشناس گفت...

سلام
گزارش بسیار زیبایی بود. اون عکس ها هم برای دامنه های سوهانک بود(البته پیش خودتون باشه)