از سال قبل با آزاده و وحيد براي سفر لرستان هماهنگ کرده بوديم و تاريخش هم کاملا تنظيم شده بود. اما شب قبل از حرکت کلي مشغله فکري داشتيم بين سنت و مدرنيته. مراسم خواستگاري خواهر ياشار که هفته قبلش در مورد آن تصميم گرفته شده بود و برنامهاي که از شش ماه قبل ما چيده بوديم و دغدغهاي که براي خانواده آزاده در خرمآباد بابت چهار روز ميهمانداري بهوجود آورده بوديم. در نهايت برعکس همه مسافرتهايمان که بيشتر اوقات صبح زود راه ميافتيم، ايندفعه يک ساعت مانده به ظهر راه افتاديم و پنج عصر رسيديم خرمآباد. ميهماننوازي لرستانيها چيز عجيبغريبيست. کوچکترين احساسي در شما در مورد ميهمانبودنتان باقي نميماند و کاملا احساس راحتي ميکنيد. پدر آزاده معلم بودهاند و تقريبا کل لرستان و روستاهايش را به خوبي ميشناختند. روز اول رفتيم قلعه فلکالافلاک را ديديم و ميلي که در ورودي آن سالهاست بسته است. این قلعه زیبا و دیدنی با 5300 متر مربع مساحت بر فراز تپه ای در مرکز شهر خرم آباد، با چشم اندازی فوق العاده زیبا قرار گرفته است. حریم این تپه باستانی، از شرق و جنوب غربی به رودخانه خرم آباد و از غرب به خیابان و محله دوازده برجی و از سمت شمال به خیابان فلک الافلاک محدود می شود. نام قدیم آن که به دوران ساسانیان بر می گردد، دژ شاپور خواست بوده و دارای 8 برج مدور و دیوارهای بلند و مستحکم است. وسعت محوطه باستانی که محل واقعی تحولات تاریخی بناست، حدود 400×300 متر مربع و ارتفاع تپه با احتساب دیوارهای بنا از سطح خیابانهای مجاور حدود 40 متر است. فضای داخلی بنای فعلی به چهار تالار نسبتاً بزرگ حول دو حیاط و تعدادی تالار و اتاق تقسیم شده است. ابعاد حیاط اول 5/22×31 متر و ابعاد حیاط دوم 21×29 متر است. در ورودی بنا در سمت شمال و در بدنه برج شمال غربی تعبیه شده است. دورتا دور قلعه را پرتگاهی مخوف فرا گرفته که دارای پوشش گیاهی ست و راه ورود به فلک الافلاک را دشوارتر می کند.نام این قلعه به مفهوم آسمان نهم و بالاترین فلک است که به طورمجازی دست نیافتنی بودن آن را می رساند. این بنا علاوه بر ویژگیهای معماری پر صلابت، گنجینه ای منحصر به فرد نیز دارد. این گنجینه دارای بخش های باستان شناسی و مردم شناسی است و ابزارهای سنگی عهد حجر، سفالینه های پیش از تاریخ، مهرهای متنوع سنگی، اشیای بی نظیر و مقدس مفرغی، ظروف و اشیای مربوط به دوران اسلامی و نمونه هایی از سنگ مزارهای منقوش لرستان را در دل خود جای داده است. در فضای داخلی این قلعه، به غیر از مجموعه موزه، کتابخانه تخصصی، آزمایشگاه تحقیقاتی مرمت آثار تاریخ و چایخانه نیز دایر شده و در حال بهره برداری است. این اثر بزرگ فرهنگی، به شماره 883 در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است. از بازار سنتي طلافروشان که نزديک قلعه بود نيز ديدن کرديم. اگر بهسمت لرستان مسافرت مي کنيد اسم سرابهاي متفاوت را ميشنويد، بر فرض سراب نيلوفر. سرابها همان چشمهها هستند و لرستان به علت داشتن کوههاي فراوان از آب بسياري برخوردار است و شما هرکجا، چشمه آبي مي بينيد گوارا و قابل شرب. از امامزاده زيد هم ديدن کرديم که با فاصله نزديکي از قلعه فلکالافلاک واقع شده است. منزل پدري آزاده فضاي بسيار دلنشيني داشت، از يکطرف پاي کوه بود که هر وقت دلتان ميخواست ميتوانستيد برويد بالا. باغ کوچکي در همان کوهپايه داشتند که غروبهاي رنگارنگ خرمآباد را ميشد از آن به نظاره نشست. حياط خانه هم درخت توتي داشت که کار اين چند روز من آنجا اين بود که صبح بيدار مي شدم و تا جايي که دستم به شاخهها مي رسيد توت مي خوردم و هروقت از پريدنهايم براي رسيدن به شاخههاي پرتوت خسته ميشدم چند لحظهاي برتابي که به شاخه تنومند درخت بسته شده بود مينشستم. جمعه صبح بعد از صبحانه مفصلي که مادر مهربان آزاده برايمان تهيه ديده بودند و مزه نيمرو با کره محلياش هنوز زير زبانم ميباشد راه افتاديم به سمت روستاي گريت و ابتدا به روستاي خانجان رفتيم که قلعه يزدگرد را ببينيم. در ورودي روستا سياهچادري را ميبينيم که ديشب مراسم عروسي در آن برپا بوده و امروز هم ناهار و رقص محليشان ما را حسابي به وجد آورد. دخترعمه آزاده که برايمان با تنور محلي روي سيني نان پخت و دوغي که بيشتر از يک ليوان نميشد خورد، اينقدر که ما به محصولات لبني بيخاصيت شهري عادت کردهايم ديگر توان هضم دوغ محلي را نداريم. تا قلعه که عملا چيزي از آن باقي نمانده است نيمساعتي راه بود. روي هر سنگي آگامايي نشسته حمام آفتاب گرفته بود. من و آزاده کلي از ميراث فرهنگيمان را – سفالهاي باقيمانده روي قلعه – جمع کرديم که ما هم از غارت ميراث فرهنگيمان نصيبي برده باشيم. آزاده ميگفت تا چند سال پيش تابلوي ميراث فرهنگي اينجا بود، اما الانه که ديگر چيزي وجود نداشت احتمالا تابلو را هم برداشتهاند. از فکر اينکه تابلو را ميگذاشتند باشد خندهام گرفت ،مثل اينکه در بزرگراههاي آسفالت شده تهران تابلوي باغات سرسبز صد سال پيش را بزنند که ما بدانيم زمانهاي دور! جاي اين رنگهاي خاکستري کسلکننده درختان سرسبز شاهتوت وجود داشته است. از روستاي خانجان تا هفتچشمه گريت بيشتر از ده دقيقه راه نيست. اينقدر منطقه دستنخورده است که وسط جاده آسفالته جوجهپرندهها را ميديديم که بيخبر از دنياي پرهياهوي ما براي خودشان ميگشتند. ناهار را که با دلمه هاي خوشمزه مادر آزاده گذرانديم راه افتاديم به سمت ايستگاه راهآهن بيشه که آبشار بيشه را ببينيم که الحق زيباترين آبشاريست که من و ياشار تا بهحال ديدهايم. تمام لرستان پر از درختان بلوط است و اطرافتان دامنههاي زيباي زاگرس. مسير بيشه آسفالت است بهغير از پنجکيلومتر آخر که خاکيبدي نيست. آبشار بيشه به رودخانه سزار ميريزد که اين رودخانه نهايتا به دز مي پيوند. روبهروي آبشار داشتيم هندوانه ميخورديم و جوانهايي را تماشا ميکرديم که ما را ياد تارزان انداختند؛ از درختان بهآن بزرگي بالا مي رفتند و شيرجه مي زدند داخل آب و اين خود گوياي عمق رودخانه در نزديکي آبشار ميباشد. در لرستان از جادههاي اصلي که خارج ميشويد و بهسمت روستاها ميرويد موبايل خط نمي دهد. خاطرتان باشد به هيچ وجه با سرعت زياد رانندگي نکنيد. چون هر لحظه احتمال دارد يک گله گوسفند وسط آسفالت، جلويتان سبز شود
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر