آرتان من سه ماهگیش را پاس کرد, مثل همه بچه های دیگر هر روز کار جدیدی یاد می گیرد و ما بال بال می زنیم, می خندد, گاهی به قاه قاه, دو دستش را روبه روی صورتش در هم قلاب می کند, با تعجب نگاه می کند و محکم می کوبد توی صورتش, حرف می زند اما به گونه ای که حتی من که مادرش هستم هیچ سردرنمی آورم, غلت می زند و هر دفعه تا دستهایش را از زیرش درآورد بر من زمانی طولانی می گذرد, دستهایش را که بیرون می آورد و مثل آگاماهایی که تو آفتاب سرشان را تکان دهند, صورت نازنینش را این طرف آن طرف می کند, به دوران بارداریم فکر می کنم که چه اندازه نگران بودم مبادا آرتان یک انگشتش کم باشد, مبادا
چند شبی که به خاطر زردی بیمارستان مفید بودیم, آن هم بعد از اینکه چهار بیمارستان به ما گفتند دستگاه خالی ندارند و در این ترافیک تهران ما از سویی به سوی دیگر می رفتیم, نهایتا پروفسوری که همزبان یاشار بود واسطه خیر گردید و ما از اینکه توانستیم آرتان را در بیمارستانی بستری کنیم احساس رضایت نمودیم!!, با همه ناراحتی هایش, شاید تا اندازهای مرا با دردهای جامعه ام آشنا ساخت. در بیمارستان مفید, در بخش نوزادان دو اتاق با حدود بیست تخت وجود دارد که علت آن بیماران شهرستانی هستند که مادرانشان شبانه روزی همراه نوزادان هستند مکانی برای استراحت داشته باشند, متاسفانه سرویس های بهداشتی این بخش افتضاح بود و یک حمامی که وجود داشت چاهش گیر بود, من که تهران خانه داشتم مجبور بودم از حمام آنجا استفاده کنم, چون طاقت نداشتم چند ساعتی دور از آرتان باشم, شهرستانی ها که حسابشان معلوم بود. بعد از اینکه آمدیم خانه, هر دو سه روز یک بار برای چک نمودن زردی میرفتیم و از آرتان خون می گرفتند, روند کاهش زردیش بسیار بسیار کند بود, هر دفعه در حدود چند دهم, مساله جیش آرتان هم قسمتی از ذهنم را گرفته بود که همه می گفتند ختنه کنی خوب می شود و اینگونه بود که من حماقت کردم و آرتان نازنین را سپردم به تیغ جراج, طفلک به روش حلقه حتنه شد و متاسفانه خون داد و دوباره مجبور شدند نخ را باز کنند و ببندند و وقتی آرتان را به من دادند آنچنان جیغ می کشید که اصلا دهانش بسته نمی شد, آنچنان اشک می ریخت که من آرزو کردم کاش به دنیا نیامده بودم که چنین صحنه ای را شاهد باشم, شاید پنج دقیقه به همین حالت جیغ می کشید و اصلا سینه نمی گرفت, تمام تنم می لرزید و اصلا هیچ کنترلی روی عضلاتم نداشتم, دکتر که اوضاع را خیلی وخیم دید اسپری بی حس کننده زد اما گفت تکرار آن خطرناک است و ممکن است با خونش ترکیبی سمی به وجود آید, جیش آرتان با ختنه کردنش خوب نشد
هر چه مامان از طب سنتی می دانست به کار برد که هیچ دردی را دوا نکرد, هنوز ختنه آرتان خوب نشده بود که دیدم جوش های قرمزی روی صورتش پدیدار گشته, با دکترش در میان گذاشتم, پیشنهاد روزی دو بار هیدروکورتیزون را دادند که اگر چند روز نزنم تمام دو طرف لپ هاش قرمز قرمز می شود که خارش هم دارد, جدیدا هر نوزادی میبینم حسودیم درد می گیرد که چرا آرتان من سفید نیست, حالا سفید نیست هیچ, چرا لپ هاش مثل بچه های دیگه صاف نیست, تازه فاجعه این جاست که ما حق نداریم آرتان را ببوسیم و عملا هر چی حس داریم در وجودمان بغض می کند.الان دو ماهی هست که آرتان صورتش قرمز هست, کشفیاتی که من کرده ام اینکه دایم باید مرطوب باشد و ترجیحا در جاهای خنک, چند روزی که رفته بودیم زیراب, صورت آرتان کاملا خوب شده بود که به نظر به خاطر رطوبت بالای منطقه بود
این روزها آرتان کم شیر میخورد, رشد قد و وزنش کم شده است و شده دقدقه ذهنی من, برگشت به سر کار وچگونگی دل کندن از این فرشته آسمانی شده است علامت سوالی در ذهنم, مهد کودک یا پرستار هم قسمتی دیگر از ذهنم را گرفته است
سالهای سال خدای من, خدای مهربانی بود, همیشه برایم عجیب می نمود خدایی که مردم ازش می ترسیدند, اما این روزها ترس تمام وجودم را گرفته است, ترسی عظیم از اینکه دردی دیگر سراغ آرتانم را بگیرد. جایی می خواهم زار زار گریه کنم, بی آنکه یاشار مرا ببیند, بی آنکه نگاه تیزبین داداشی ماجرا را بفهمد و بی آنکه نگاه کنجکاو آرتان شماتتم کند که چرا چشمهایم راست نمی گویند. من خدایمهربانم را گم کرده ام
هر چه مامان از طب سنتی می دانست به کار برد که هیچ دردی را دوا نکرد, هنوز ختنه آرتان خوب نشده بود که دیدم جوش های قرمزی روی صورتش پدیدار گشته, با دکترش در میان گذاشتم, پیشنهاد روزی دو بار هیدروکورتیزون را دادند که اگر چند روز نزنم تمام دو طرف لپ هاش قرمز قرمز می شود که خارش هم دارد, جدیدا هر نوزادی میبینم حسودیم درد می گیرد که چرا آرتان من سفید نیست, حالا سفید نیست هیچ, چرا لپ هاش مثل بچه های دیگه صاف نیست, تازه فاجعه این جاست که ما حق نداریم آرتان را ببوسیم و عملا هر چی حس داریم در وجودمان بغض می کند.الان دو ماهی هست که آرتان صورتش قرمز هست, کشفیاتی که من کرده ام اینکه دایم باید مرطوب باشد و ترجیحا در جاهای خنک, چند روزی که رفته بودیم زیراب, صورت آرتان کاملا خوب شده بود که به نظر به خاطر رطوبت بالای منطقه بود
این روزها آرتان کم شیر میخورد, رشد قد و وزنش کم شده است و شده دقدقه ذهنی من, برگشت به سر کار وچگونگی دل کندن از این فرشته آسمانی شده است علامت سوالی در ذهنم, مهد کودک یا پرستار هم قسمتی دیگر از ذهنم را گرفته است
سالهای سال خدای من, خدای مهربانی بود, همیشه برایم عجیب می نمود خدایی که مردم ازش می ترسیدند, اما این روزها ترس تمام وجودم را گرفته است, ترسی عظیم از اینکه دردی دیگر سراغ آرتانم را بگیرد. جایی می خواهم زار زار گریه کنم, بی آنکه یاشار مرا ببیند, بی آنکه نگاه تیزبین داداشی ماجرا را بفهمد و بی آنکه نگاه کنجکاو آرتان شماتتم کند که چرا چشمهایم راست نمی گویند. من خدایمهربانم را گم کرده ام
۷ نظر:
مینا جونم
تو یه مامان خوب هستی، بیست بیستی!
فقط زیاد نگران نباش چون تنها چیزی که نگرانی رو نشون بده اشکای تو نیست، آرتان ضربان قلب و آهنگ صدای تو رو هم می فهمه!
به جای منم ببوسش
:)
آزاده
salam. hatman boro tanzkooh o bekhoon. in farshid raje be in postet naghd zade. ya edde azat tarafdari kardan ya edde ham mokhalefat. kholase dava shode!!!
inam linkesh:
http://www.tanzkouh.blogfa.com
salam nane mina
khodato to cheshaye ghashango zolale torobche noghli jostejo kon.
yadame babat migoft ta on koda ro dare to ki hasti ke negaraneshi.
besporesh daste oni ke ta inja avordatesh.
ye gazam az sibe lopash bekan.ye machesh ke mikoni behesh bego baba damet garm.
سلام مامانی
چه خبره بابا! هییییس آرتان میفهمه مامانش اینقدر حساسه ها! ممکنه بعدها از این نقطه ضعفت سواستفاده کنه. بگذار بچهمون مرد بشه. از همون اول داره با مشکلات کوچیک برخورد میکنه تا ظرفیتش بره بالا. از این مسائل برای همه بچهها کم و زیاد پیش میاد. میگن تا دو سالگی بچه باید 200 تا ویروس و میکروب رو تجربه کنه میخوای با همهاش عذاب بکشی؟ مگه نگفتی اون مسائل برای خودتون هم وجود داشته!؟ چیزی یادت مونده؟ من همیشه گفتم مینا خدای مهربونی و احساسه ولی نگذار این موهبت برای آرتان نتایج منفی داشته باشه.
راستی فرصت کردی یه سر هم تهران بیا!
درود بر شما.این بچه نازه مثل بچه های دیگه.نمی دونم حس شنا و طبیعت در این بچه هست یا نه ؟؟؟ از آنجایی که من می ترسم بچه ها را زیادی فشار بدم و در دستم بشکنند لطفا از طرف من یک بوس آبدار از لپاش بگیر.راستی مبارکه.(ببخشید اینقدر دیر گفتم)
سلام
خدا رو شکر که مشکلات پشت سرهم حل شدند. الان ديگه وقتشه که از وجود آرتان دو تايي لذت ببريد. ماهم به شدت منتظرتان هستيم. راستي اسم وبلاگت هم خيلي زيباست
موفق باشي
salam azizam man shoma ro nemishnasam vali chon asmam avisa st hamishe neveshte haye shoma ro donbal mikonam va ye hese kamele ashnayee daram. omidvaram artane khoshghelet har che sari tar behtar beshe va man koli doa mikonam baraye in fereshte kochak
ارسال یک نظر