پسر نمكين من هر روز يك عالمه چيز جديد ياد مي گيره و من حسابي ازش عقب افتادم، هر كاري هم ميكنم به گرد پاش نمي رسم، خوبيش به اينه كه اصلا به روم نمي ياره، وقتي آرتان به چيزي كه، نبايد، ميخواد دست بزنه، خاله ش(پرستار مهربون آرتان) بهش گفته دست نه (در حاليكه انگشت اشاره به چپ و راست ميره) حالا آرتان كاري رو ميكنه و مي دونه كه از نظر ما نبايد ميكرد ميگه: دست نه، خميرهاي بازيش يا برگ تو خيابان رو مي ذاره دهنش و ميگه: دهن نه - با حركت دست
چند شب پيش چند تا از اسباب بازي هاي آرتان رو با يكي از دوستاش عوض كرديم، آرتان از ماشين دوستش اينقدر ذوق كرده بود كه تا خونه برسيم نگذاشت اون رو بذاريم صندوق عقب و داخل ماشين تا خونه روش نشسته بود و فرمان ماشين رو هم دستش گرفته بود. من كه بسيار موافق معاوضه موقتي اسباب بازي هاي كودكانمان هستم، از ذوقشان به وجد مي يام و خونه مون هم جاي خيلي وسيله رو نداره
پشت لباس ما رو مي گيره و مثل قطار هوهو چي چي مي كنه، به لطف حيواناتي كه براش خريديم، ديگه با سرشستنش مشكلي نداره و عاشق آب بازي تو حمام شده به طوري كه هر دفعه مي برم پوشكش رو عوض كنم ترجيح مي ده كلا حمام كنه، اما واقعيت رو بخواهيد با اينكه آرتان پانزده ماهشه من تنهايي نميتونم ببرمش حمام
مكان مورد علاقه آرتان شهروند است، با باباش مشغول مي شه و من مي رم دنبال خريدها و از سوت كفش آرتان محلشون رو شناسايي ميكنم و پيداشون ميكنم، بيسكوييت هاي دراز رو بر مي داشت و با ما شمشير بازي مي كرد، يك بسته فندق برداشت بود بهش گفتم مامان فندق مي خواهي، دستشش رو گرفت جلو دهنش، به سبكي كه ياد گرفته سنجاب فندق مي خوره
حافظه كودكانمان چيز عجيب غريبي ست، چند وقت پيش مهمان داشتيم، آرتان داشت پيچ و ميخ رو رو در نشان مي داد و ما هم پزش را ميداديم و به عمو امين ميگفتيم ببين آرتان همه رو بلده، عمو امين گفت ميخواهيد چيزي بپرسم كه بلد نباشه؟ گفتم بپرسيد. پرسيد آرتان لولاي در كو؟ آرتان در كمال تعجب دست گذاشت رو لولا و من متوجه شدم چه استعداد بي نهايتي در فرشتگان ما آينده سازشان است
پشت لباس ما رو مي گيره و مثل قطار هوهو چي چي مي كنه، به لطف حيواناتي كه براش خريديم، ديگه با سرشستنش مشكلي نداره و عاشق آب بازي تو حمام شده به طوري كه هر دفعه مي برم پوشكش رو عوض كنم ترجيح مي ده كلا حمام كنه، اما واقعيت رو بخواهيد با اينكه آرتان پانزده ماهشه من تنهايي نميتونم ببرمش حمام
مكان مورد علاقه آرتان شهروند است، با باباش مشغول مي شه و من مي رم دنبال خريدها و از سوت كفش آرتان محلشون رو شناسايي ميكنم و پيداشون ميكنم، بيسكوييت هاي دراز رو بر مي داشت و با ما شمشير بازي مي كرد، يك بسته فندق برداشت بود بهش گفتم مامان فندق مي خواهي، دستشش رو گرفت جلو دهنش، به سبكي كه ياد گرفته سنجاب فندق مي خوره
حافظه كودكانمان چيز عجيب غريبي ست، چند وقت پيش مهمان داشتيم، آرتان داشت پيچ و ميخ رو رو در نشان مي داد و ما هم پزش را ميداديم و به عمو امين ميگفتيم ببين آرتان همه رو بلده، عمو امين گفت ميخواهيد چيزي بپرسم كه بلد نباشه؟ گفتم بپرسيد. پرسيد آرتان لولاي در كو؟ آرتان در كمال تعجب دست گذاشت رو لولا و من متوجه شدم چه استعداد بي نهايتي در فرشتگان ما آينده سازشان است
۱ نظر:
سلام. خبر عباث رو شنیدین؟
ارسال یک نظر