دوشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۸

به سنگ غم مشكن دگر چو شيشه مينا دلم

آرتان، پسرم اين روزها از بابات خيلي دلگيرم، روزي كه اين نوشته ها را مي خواني بداني كه من براي لذت بردن از زيبايي هاي ناب بچه گانه ات با چه ذهن پر تشويشي روبه رو بودم. انتظارات پدرت تمامي نداره، آيا تا يكسال و نيمي تو، پدرت يكبار و فقط يكبار متوجه شده كه من هميشه از نهايت خستگي خوابم مي بره، آيا پدرت متوجه شد اون باري كه من همش گفتم نريم مسافرت و شب دوم مسافرت با اون همه تداركي كه ميزبان مهربونمون ديده بود، من بيهوش شدم و تا صبح هذيان ديدم، تو تازه چهار دست و پا مي رفتي؟ باور مي كني هنوز از خجالتم به او ميزبان مهربون زنگ نزدم، حتي براي تشكر.
آرتان بابا ياشار فكر مي كنه كه چرا من اينقدر سختمه برم مهموني، چون تمام مدت من بايد پا به پاي پسركم شيطنت كنم و چيزهايي را برداريم، بپاشيم و از نو مرتب كنيم و بچينيم و گه گاه مثل خونه خاله ترگل دختر و پسر رو يخچالش رو براي هميشه بلند كنيم و بياريم خونه خودمون و اين مدت بابا با دوستان صحبت كنه و بدون تذكر من هيچ وقت يادش نمي ياد كه منم دوست دارم صحبت كنم و از تجربه دوستانم استفاده كنم و گه گاه بدون هيچ دليلي فقط به يمن جمع دوستانه قاه قاه بخندم؛ تازه مهموني رفتن خوبه، چقدر دلم مي خواد مهموني بدم، خونمون مثل قبل پر رفت و آمد باشه و چقدر تو نازنينم لذت مي بري، اما من ناتوانم از اينكه هم گوشه چشمم به دنبال تو باشه و هم از مهمونهام پذيرايي مناسب كنم، انتظار دارم بابات حواسش به تو باشم و من پذيرايي كنم يا برعكس.
بابا ياشار چند شب پيش به من مي گه كه من همش بهش دستور مي دم، آخه اگه وقتي پسرم تو خوابيدي، بابا وسايلت رو جمع كنه، يا وقتي كمردرد من رو مي بينه بياد در شستن تو پيشقدم بشه، آيا لازم مي شه من ازش بخوام اين كارها رو انجام بده؟ بابا كه بعد از خواب تو سه ساعت مي شينه فيلم مي بينه، آيا جمع كردن اسباب بازي هاي تو پنج دقيقه بيشتر وقت مي بره؟ آرتان كاش بابات جاي سايت بالاترين و تابناك و ... ده دقيقه در روز در مورد روانشناسي كودك مي خواند و آن وقت جاي دايم زخم زدن به من كه مگه ما چطوري بزرگ شديم، مگه ما الان سالم نيستيم كه دايم دنبال اين ويتامين و اون كالري براي تو مي گردم، متوجه مي شد كه ظهور عنواني به نام كودك به دوره ما بر مي گردد و اين علم نوپاي كودك قدمت چنداني ندارد و در نسل پيشين كمتر خانواده اي دنبال تغذيه و بازي هاي فكري و ... بوده است و مسلم اينكه ما در قبال آگاهي يمان مسئوليم و هيچ يك از ما بابت چيزي كه وجود نداشته به خانواده هايمان ايرادي وارد نمي كنيم. چقدر دوست دارم گرمترين خونه دنيا رو داشته باشيم و مگه مي شه چيزي رو بخواهيم و توانا ييش رو نداشته باشيم؟ مطمئنم اونقدر كه نگاههاي مطمئن و مهربان ما براي تو اهميت دارد، تغذيه ات اهميت ندارد

۳ نظر:

نازنین مامان راشا گفت...

عزیزم کمابیش اکثر آقایون همینطورن نه به دلیل بد بودنشون بلکه طرز تلقی اونها از زندگی با خانمها و مادرها فرق داره. درکت می کنم و یه جورایی من هم درگیر بودم اما در یه زمان مناسب نشستم و توقعاتم رو که یک به یک نوشته بودم براش گفتم و راجع بهش حرف زدیم و بعضیاش حل شد برخی هم نه.
موفق باشی

ناشناس گفت...

سلام خاله جونم
خوبی

خیلی وقته که ازت بی خبرم. چند بار هم زنگ زدم اما ...
به هر حال یادم بود که 24 تولدته. زنگ زدم ارتباط نداد!!!!!
به هر حال تبریک میگ. صد سال زنده باشی و سلامت و پیروز.

با احترام

maryam گفت...

سلام

از نوشتت معلومه که خسته ای. خسته نباشی. راستش ماه اول تولد رایان منم مشکل مشابهی داشتم و واقعا خسته بودم ولی وقتی به مبین گفتم که مثلا بخاطر حمام کردن رایان کمر درد دارم دیگه هیچ وقت رایان رو من حمام نکردم. مطمئن باش بابایی آرتان دوست داره تورو شاد و سرحال ببینه ولی باید انتظارات تورو بدونه و البته در موقع مناسب باید اونا روبشنوه نه وقتی خسته و یا عصبانی هستی چون اون وقت خرفهات به نظرش کنایه زدن یا دستور دادن یا غر زدن میاد. مثلا قبل مهمونی خونه خاله ترگل بگو تا قبل شام آرتان پیش من و بعد شام تو هواشو داشته باش.
شاد باشی