قصه جديد آرتان
يه گرگه اومد ببعي ها رو بخوره، هاپو ناراحت شد، آقا چوپان ناراحت شد، آقا خروسه به ببعي ها كمك كرد.(29 خرداد 89)
از آرتان
· تو آشپزخونه ام، آرتان اومده مي گه مامان فلش تو بده، كار دارم، از اينكه اين تكنولوژي رو مي شناسه و راهكاره استفاده ازش رو بلده كلي متعجب شدم
· به آرتان مي گم سر بطري آبش رو بذاره، دوباره مي گم، آرتان حس مي كنه ناراحت شدم، مي خواد تنبلي خودش رو هم توجيه كنه، مي گه آخه مي خوام بازم آب بخورم
· جديدا تا حس كنه من ناراحت شدم مي آد منو بوس مي كنه و من دلم غنج مي ره، چه شيريني دلچسبي
· خونه ما مثل مسجد خاليه، برا پرهيز از خطر، آرتان هر چي صندلي در سايزهاي مختلف تو خونه گيرش مي ياد مي ذاره رو هم و مي ره بالاي بالاترينش، يا اينكه قلك رو مي ذاره رو ميز و مي ره بالاي ميز و بعد بالاي قلك، فكر مي كنم آلان سنيه كه دوست داره از پله، نردبان و يا چنين چيزهايي بالا پايين بره
آنچه آويسا جديدا خونده
سهم من، نوشته پرينوش صنيعي رو خوندم، دوست داشتم، تو خيلي از بخش هاش خودم بودم، نه عين خودم، اما بسيار شبيه
قابله سرزمين من رو خوندم از رضا براهني، زمخته و خشن، اما خيلي دوستش داشتم
يه گرگه اومد ببعي ها رو بخوره، هاپو ناراحت شد، آقا چوپان ناراحت شد، آقا خروسه به ببعي ها كمك كرد.(29 خرداد 89)
از آرتان
· تو آشپزخونه ام، آرتان اومده مي گه مامان فلش تو بده، كار دارم، از اينكه اين تكنولوژي رو مي شناسه و راهكاره استفاده ازش رو بلده كلي متعجب شدم
· به آرتان مي گم سر بطري آبش رو بذاره، دوباره مي گم، آرتان حس مي كنه ناراحت شدم، مي خواد تنبلي خودش رو هم توجيه كنه، مي گه آخه مي خوام بازم آب بخورم
· جديدا تا حس كنه من ناراحت شدم مي آد منو بوس مي كنه و من دلم غنج مي ره، چه شيريني دلچسبي
· خونه ما مثل مسجد خاليه، برا پرهيز از خطر، آرتان هر چي صندلي در سايزهاي مختلف تو خونه گيرش مي ياد مي ذاره رو هم و مي ره بالاي بالاترينش، يا اينكه قلك رو مي ذاره رو ميز و مي ره بالاي ميز و بعد بالاي قلك، فكر مي كنم آلان سنيه كه دوست داره از پله، نردبان و يا چنين چيزهايي بالا پايين بره
آنچه آويسا جديدا خونده
سهم من، نوشته پرينوش صنيعي رو خوندم، دوست داشتم، تو خيلي از بخش هاش خودم بودم، نه عين خودم، اما بسيار شبيه
قابله سرزمين من رو خوندم از رضا براهني، زمخته و خشن، اما خيلي دوستش داشتم
۴ نظر:
الان وقتی از آرتان می خونم اون صدای خوشمزه اش می پیچه تو گوشم...تصور شنیدن اون قصه زیبا با صدای آرتان جان خیلی ذوق زده ام کرد.از طرف من ببوسش آویسای عزیز
اون قصه اش که حرف نداشت.... زیبابود زیبا!!!! قربونش برم که خروسه سوپرمنشه!
راستی آویساجان بچه ها گاهی کار خطرناک می کنن، ولی بهترین راهش اینه که باهاش تمرین کنی .... مثلا ما تو خونه تشک و بالش ها رو می چینم زیر میزها و با همون وسایلی که توخونه داریم براش موانعی ایجاد می کنم که بتونه ازشون بالا و پایین بره. هم کلی سرگرم میشه و هم توانایی هاش زیاد میشه..... امتحان کن برای آدمم بزرگها هم خیلی کیف داره...:)
سلام مینا جون خیلی تبریک میگم که وقت کتاب خوندن پیدا کردی و میتونی به این کار هم توی برنامه کارهات اولویت بدی. :*
چه خوب که کتاب میخونی. من هم خیلی دلم میخواد ولی فقط چندتا دیوان شعر با خودمون آوردیم و کتاب فارسی نداریم. چند تا رمان انگلیسی هم داریم که خوندنشون از خوندن کوانتوم واسم سخت تره.
ارسال یک نظر