پنجشنبه ساعت10صبح راه افتاديم. شب قبلش تا ديروقت ميهمان داشتيم و نميتوانستيم صبح زود بيدار شويم. جاده هراز از اسک که رد شديم سمت راست مسيري خاکي با فاصله زماني نيمساعت ما را به روستاي نوا مي رساند. دوراهيها را بايد به سمت چپ رفت. در مسير ترافيک سنگيني که ناشي از کار ماشينهاي راهسازي براي عريضنمودن جاده بود پشت سر گذاشتيم که کلي انرژي ما را گرفت. بهتمام دوستاني که اين چندوقته، قصد رفتن در مسير هراز را دارند توصيه ميکنم ديرتر از پنج صبح راه نيافتند. ابتداي روستا امامزاده يحيي داراي ساختمانيست که براي شبماني تمام امکانات را داراست. ما ناهار را آنجا خورديم و پسرمان هومن رفت از داخل روستا مواد غذايي تهيه کند و ياشار و آبجيکوچيکه هم استراحت ميکردند. من هم چاي گذاشتم و مشغول عکاسي از گلپرهاي زيبايي شدم که حياط امامزاده را پوشانده بودند. ساعت چهار راه افتاديم به سمت تک خانهاي که پايين دامنه پاشوره ميباشد. پسرمان داشت عکس ميگرفت و در واقع اصلا حواسش نبود که ماري دراز و زيبا چهگونه از زير پاهايش فرار کرد و من کلي هيجان زده ياد ايستگاه راهآهن بکران افتادم که چه کودکانه مارها را لگد ميکرديم و اصلا فکر نمي کرديم خطر دارند. داداشي هم دايم برايمان پيغامهاي خندهدار ميداد که جا قحطه داريد مي رويد پاهايتان را بشوييد (پاشوره) و مجبور شدم برايش توضيح بدم که سنگهاي اين قله همه سياه است، مثل سنگپا و گويا به همينمنظور استفاده هم مي شود و نامگذاري کوهي با عنوان پاشوره بيدليل نيست. هنوز باغهاي روستا تمام نشده بود که صداي خسخسي شنيدم، به فکر خودم که خرس را هشدار ميداد خنديدم. آخه وضعيت محيط زيست ما متاسفانه خيلي بدتر از اينهاست که بهراحتي بشه خرس ديد. اما در جا ميخکوب شديم وقتي چهار تا گراز هيکلي از زير درختها در رفتند. من و ياشار گفتيم بهتره برگرديم، چون تجربه وحشتناک گراز را در شورمست داشتيم، اما دلمان اجازه نميداد، مسير به آن زيبايي و طبيعت بدان طراوت را رها کنيم. پايينتر خانوادهاي کنار رود نشسته بودند، از آنها در مورد وضعيت پرسيديم که فورا وسايلشان را جمع کردند و برگشتند. اينقدر ايستاديم که يکي از روستاييان به ما اطمينان داد که اين فصل گرازها با شما کاري ندارند و ما هم خوشحال از قانع کردن خودمان بهراه افتاديم اما آبجيکوچيکه به کوچکترين صدايي دست مرا مي گرفت و احساس هيجاني جنگلهاي آمازون را با خود داشت؛ تا آخر برنامه تا مورچهاي ميرفت زير لباسش، گازش مي گرفت داد مي زد گراز. مسير کاملا پاکوب و مشخص مي باشد. ما دو ساعته رسيديم به کلبه مورد نظر، اما دايم ميايستاديم براي عکاسي. ياشار و آبجيکوچيکه شروع کردن به چادر زدن، من و هومن هم رفتيم که از چشمه آب بياريم. آب رودخانه به دليل عبور گوسفندان، قابل استفاده نيست. مسير رودخانه را به سمت بالا دست نيمساعتي پيش برويد به چشمهاي ميرسيد که سمت راست رودخانه با گياهان سرسبز در اطرافش کاملا مشخص مي باشد. غروب بود و کلي عکسهاي ضدنور گرفتيم. کلبهاي که براي شب ماني کنارش اطراق کرديم داراي 2 اتاق با گنجايش 20 نفر و بالکوني با ظرفيت 7 نفر مي باشد. روبهروي کلبه شش درخت بيد کهنسال سايه انداختهاند. شب بسيار به يادماندنيي بود. چاي به راه بود و سوهانگزيهايي که سوغات سفر مامان بابا به اصفهان بود و صداي سازدهني هومن و آسمان پرستاره با ملاقه و قو و عقرب در آسمان و مسير راه شيري. صبح ساعت چهار و نيم بيدار شدم که از طلوع و دماوند عکس بگيرم، کلي هم راه رفتم تا منظره بازتري را داشته باشم و تازه متوجه شدم که باطري دوربيم تمام شده و حالا ديگه حتي چيزهايي که وقتي دوربين داشتم اصلا به نظرم قابل توجه براي عکاسي نبود، بهنظر زيبا ميآمد. خوشبختانه هومن جاي من هم عکس ميگرفت. هفتونيم راه افتاديم به سمت پايين و بعد از خوردن خربزه در امامزاده را افتاديم که برويم براي ديدن شقايقهاي دشت لار. از روستاي نوا که وارد هراز مي شويد، تقريبا روبه رويتان جاده رينه است. مسير خاطرهانگيز براي کوهنوردان جبهه جنوبي دماوند. هنوز پنج دقيقه بالا نرفتهايم که سمت راست، کندهکاريهاي کافرکوه نمايان مي شود. اگر اشتباه نکنم مسلمانها که ايران را ميگيرند، زرتشتيها به کوهها پناهنده مي شوند و چون مسلمانها آنها را کافر ميدانستند، محل اسکانشان چنين نام هايي گرفته است، که مجموعه کافرکوه ثبت ميراث فرهنگيست و چشمانداز زيبايي دارد. پنجرهها و سوراخهايي که ايجادشده يسيار مرتب و تميز کار شده است. به رينه مي رسيم و براي رسيدن به لار بايد سمت چپ برويم، جاده بسيار بدي دارد، خيلي جاها نشست کرده است و چالههاي عميقي بهوجود آمده است که احتياط را بسيار واجب ميکند. شقايقها شروع شدند، واي چه بزرگ و چه آتشي، خوشبختانه مثل سالهاي قبل مردم براي تزيين ماشينهايشان استفاده نمي کنند. اگر وقت داريد به اندازه يک نصفه روز تاکيد ميکنم شقايقها را از دست ندهيد. مسير مسجد را که مي بينم به ياد صعود همگاني دانشجويان، تقريبا 9 سال پيش مي افتم و مسير يک عمر زندگي و اين همه خاطره خوب در اين چند سال. با خاطرههايم احساس نشاط ميکنم، زندگي را دوست دارم، طبيعت را، ياشار را و ... خدا را
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
دوست عزیز و طرفدار پاسداری از محیط زیست وطن
سلام!
دریاچه بختگان در آتش نابخردی مدیریت حاکم بر سرزمین می سوزد و فریاد کمکش را کسی نمی شنود ... آیا حاضری آن فریاد را پر طنین سازی؟
در ضمن خوشحال خواهم شد که با تارنمای ارزشمندتان تبادل لینک داشته باشم.
سلام دوست عزيز
مدتي به دليل گرفتاري هاي فراوان از وبلاگ خودم و دوستانم غافل بودم اميدوارم که ايام بهاري خوبي را سپري کرده باشي!
من هم به روز کردم سري بزن
اي مخلوق همانا بدان و آگاه باش كه خدا هم لابد تو را دوست دارد
ارسال یک نظر