شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۸

فعل

آرتان داره فعل ها رو مي گه، بهش مي گم رفته بودي پيش بابا، تكرار مي كنه بودي، بودي، كلمات رو هم به همين صورت ياد مي گرفت، هر كلمه جديدي رو چند بار تكرار مي كرد،
سمنان كه رفته بوديم با بابا بزرگ رفتيم راه آهن، هوهوچيچي(قطار) ديديم، آرتان عاشق ابهت قطار شده و تا اسمي از راه آهن بياد آرتان شروع مي كنه به خاطراتش از هوهوجيجي و توصيف راننده قطار كه عينك داشت و ...
آرتان اين روزها موقع شيرخوردن، حرف مي زنه و خوب بالطبع آن مي مي مامان رو دايم گاز مي گيره، اينقدر كه وسوسه شدم از شير بگيرمش
واكسن هجده ماهگي پسركم رو با ترس و لرز فراوان زدم، اگر چه شنبه شب بسيار اسف بار بود، اما در نهايت فعلا به خير گذشت

* ماماني براي ديدن لبخند كوچولوي به كما رفته اش لحظه شماري مي كنه، مي شه همين امروز، اين شيرينترين لحظه برسه؟

۱ نظر:

راما گفت...

سلام آرتان گلی رو ببوسید