اين روزها به طور ملموسي حس مي كنم كه آرتان ترجيحش اينه كه با بچه ها و افراد جديد باشه و در عين حال هر وقت دلش خواست مامانش حاضر باشه، ديگه وقتي عمو امين هست به من ميگه برو و اگه من متوجه نشم دستم رو مي گيره و چند قرمي دور مي كنه و دوباره خودش بر مي گرده پيش عمو امين.
وقتي دلش خوردني مي خواد ميگه غذا، بالا آوردن هاي آرتان هنوز دليلي براش پيدا نشده و من خوراكي ها رو مي ذارم كه هر وقت دوست داشت خودش بياد برداره كه اگه بالا آورد عذاب وجدان نگيرم، تنها دليلي كه شايد درست باشه موادنگهدارنده نوشيدني ها و كيك هاي بازاريست و من آرتان رو فعلا تحريم كردم، از بيسكوييت اي بازاري فقط بيسكوييت خشك مثل مادر بهش مي دم.
وقتي دلش خوردني مي خواد ميگه غذا، بالا آوردن هاي آرتان هنوز دليلي براش پيدا نشده و من خوراكي ها رو مي ذارم كه هر وقت دوست داشت خودش بياد برداره كه اگه بالا آورد عذاب وجدان نگيرم، تنها دليلي كه شايد درست باشه موادنگهدارنده نوشيدني ها و كيك هاي بازاريست و من آرتان رو فعلا تحريم كردم، از بيسكوييت اي بازاري فقط بيسكوييت خشك مثل مادر بهش مي دم.
وقتي چيزي رو دوست نداره بخوره با تحكم تمام با انگشت اشاره آشپزخانه رو نشون مي ده و مي گه ببر
آرتان براي همه چيز مامان و ني ني داره، حتي يك مامان لودر داره يك ني ني لودر، به ميني بوس هم مي گه ني ني بوس
مسافرت كه رفته بوديم آرتان با پسري كه از قزاقستان اومده بود تو استخر هم كلام شده بود، من و مامانش دو كلام صحبت كرديم كه من متوجه بشم از كجا اومدند، اما كوچولوها با هم هر كدام به زبان خودشان مشغول گفتگو بودند و آرتان طبق معمول از لودر و تراكتور و ... مي گفت و ديگري، من كه متوجه نمي شدم، آرتان بايد برام تعريف كنه
ديشب آرتان كبريت گرفته بود دستش و دقيقا مثل ما سعي مي كرد روشن كنه كه موفق هم شد و خب من كنارش بودم، خيلي خطرناكه و كوچولوتون هر چقدر كوچك اگر روشن شود همان اتفاقي مي افتد كه در بچگي من افتاد و آشپزخانه اي را به آتش كشيدم
۲ نظر:
سلام آویسا جان
خوبی؟
با خواندن این پستت یاد زمان بچه گی پسر خواهرم افتادم، اون هم تا چیزی میخورد بالا می آورد، بعد از مدتی فهمیدیم که دلیل اصلیش داشتن لوزه بوده و بعد از تشخیص پزشک و عمل کردن همه مشکلاتش حل شد و حسابی تپل مپل شد. گفتم تجربه خودم را باهات شریک شم.
از طرف من حسابی آرتان را ببوس
...تجربه ای که من داشتم بچه ها حتی بهتر و زودتر از بزرگترها یاد می گیرند ...بچه های همسن آرمان ...تعادل خودشون را خیلی زود به دست آوردند در حالیکه بزرگترهایی که در حال آموزش اسکی بودند می ترسیدند و خیلی دیر....من خودم جلسه سوم راضی شدم برم بالای پیست و با اسکی بیام پایین ...ولی آرمان همان جلسه اول گریه می کرد که می خواد با تله اسکی بره بالا و به کمک یکی از مربی ها رفت و پایین اومد با اسکی....البته نظر مربی ها در اونجا این بود که زودتر از 4 سال اقدام به اموزش اسکی برای بچه ها نشه...
موفق باشین
ارسال یک نظر