آرتان در بيست و يك ماهگي به رواني صحبت مي كند و ديگر قسطنطنيه اي كه خاله مريم از خيلي وقت پيش انتظار داشت بشنود را راحت تلفظ مي كند، امر و نهي و خواستن و نخواستن هايش را كامل مي رساند، بسيار خوشحالم كه بسيار دقيق است مثلا چند روز پيش مي خواستيم برويم بيرون و گفتم ببين بابا جوراب پاشه، بابا بزرگ جوراب پاشه، آرتان هم جوراب پاش كنه كه بريم بيرون، فورا نگاهي به همه انداخت و گفت مامان بزرگ جوراب پاش نيست
ژاكتش را خودش در مي آورد، ليوانش را اصرار دارد بدون كمك ما خودش دست بگيرد و سعي دارد قاشق را درست، در جهت مناسب تا دهان كوچولويش برساند
تا اين سن آرايشگاه نرفته است و مامان در خواب موهايش را كوتاه نموده است
پسرك من فعلا پرستار ندارد و خاله مهربانش كه از قبل هم گفته بودند نمي توانند تشريف بيارند، بعد از عيد، جدي ما را ترك كردند و ما همچنان در جستجوييم، اگر شما هم فرد مهرباني را سراغ داريد لطفا به ما معرفي كنيد
وبلاگ دوستان رو كه مي خونم بعضي وقت ها عميق تو فكر مي روم، بر فرض مطلب آخر ليلي كه عين جمله را مي آورم: سوزوکی از پیشروان آموزش موسیقی به کودکان می گوید همچنانکه بیم داریم بچه های حرف های رکیک را نشنوند و دشنام ها را تکرار نکنند باید از موسیقی ناهنجار هم دوری کنیم. کودکان موسیقی را چنان می فهمند که زبان را. اگر امروز با آوازهای بی معنی و سخیف سرگرمشان می کنیم، باید بدانیم که تغییر ذائقه آنها در بزرگسالی بسیار دشوار خواهد بود.
اين روزها سعي دارم كنترل مثبتي بر تلويزيون داشته باشم، ما كه پنج سال تلويزيون نداشتيم و الان هم كانال هاي ايران رو نداريم و هنوز به دليل مثبتي براي داشتن كانال هاي جمهوري اسلامي نرسيده ايم، در مورد موسيقي وقتي Mezzo را مي گذاريم و آرتان به تك تك آلات موسيقي اشاره مي كند كه اين چيه و من سعي مي كنم نحوه دست گرفتن و زدن آن ساز را براي آرتان تكرار كنم و مطمئنم كه او بي برو برگرد آموخته است باز دوباره بر مي گردم به خودم كه با اين همه نادانسته ها چه كنم، چون موسيقي كلاسيك است و من در نهايت فلوت و ساكسيفون و چند تا ديگه را مي شناسم، بايد به اين دنياي وسيع چشمكي بيندازم و شايد با آرتان شروع كنم سازي را.
آرتان در اين سن علاقه عميقي به نقاشي دارد و اسب، بسيار شادم كه اتاقش پر از خط خطي هاي آرتان است و نقاشي هاي ديگران، البته پيش زمينه ذهني اين جريان و مثبت بودنش از سفر چين چند سال پيش است كه در هاستل ها، بر روي ديوارها كلي خاطره با پرچم كشورها ثبت شده بود و ما هم چقدر ذوق مي كرديم كه از حافظ و سهراب و سيدعلي صالحي و هر آنكه دوست داشتيم خاطره بنگاريم. اما نقاشي هاي آرتان: مي گويد اسب مي خواهد بكشد و چند تا خط مي كشد، مي گويم مامان پس دمش كو، يك خط ديگه مي كشه، مي گم من چشماش رو نمي بينم باز يك خط ديگه مي كشه، هر كسي هم كه بخواد براش نقاشي بكشه اولين خواهشش اينه كه يه اسب بكشه براش و عمو امين آرتان در اين امر استادند
ديروز آرتان مي گفت بابا براش اسب بخره، بهش مي گم كجا بزاريمش به اتاق خودش اشاره مي كنه كه اينجا و چقدر ما صحبت كرديم كه راضي بشه فعلا اسب نخريم چون تو اتاقش و تو خونه ما جا نمي شه
هفته دوم تعطيلات آرتان ميزبان يك ويروس بدقلق گوارشي بود كه بعد از يك هفته تمام هنوز پس لرزه هاش تمام نشده، با استفراغ زياد، صبح ساعت 6 بيدار شد و من به تجربه هاي قبلي مي دانستم كه بايد بسيار كم كم مايعات فقط بدهم، مي توانستم آنرا كنترل كنم اما شير خودم را چه مي كردم، تصميم جدي هم داشتيم كه دكتر نبريم، اما تا بعد اظهر كه تهوع و استفراغ آرتان ادامه پيدا كرد متوجه شديم كه مجبوريم به دكتر مراجعه كنيم و دكتر بيمارستان آتيه آمپول ضد تهوع به آرتان داد و قرص و شربت، كه آمپول را زديم و آرتان دايم مي گفت پتو پتو، به علت استفراغ هاي پي در پي پسرك من سردش شده بود و من اين را وقتي متوجه شدم كه مامان بزرگ آرتان چند روز بعد كه اين ويروس را تجربه مي كرد، يك پتو به سرشون بسته بودند و سه تا هم روشون انداخته بودند و من اشكم در آمده بود كه پسرك من چي كشيده، پوره سيب زميني در حد يك قاشق از روز چهارم جواب داد و قبل از آن بعد از چند ساعت جامد خورده شده را بالا مي آورد، بعد از گذشت هفت روز آرتان بهتره اما از ناسازگاري ها و يك دفعه رو زمين دراز كشيدنش و ... معلومه كه اوضاع گوارشي هنوز سامان نيافته است. آرتان عادت داره به همه چيز دست مي زنه، هر چيز جديدي، تو خيابان كه مي ريم گاهي چيزهايي را لمس مي كند كه من حالم بد مي شه، هر چند دكتر گفت اين بيماري در بهار شايع است من تصورم از دليل بيماري آرتان همين دست به هر جا زدن و دوباره به دهان زدن است. دكتر قرصي هم داده بود به آرتان كه كاشف شديم براي تهوع بعد از شيمي درمانيست و من به آرتان ندادم و اينكه چرا دكتر چنين دارويي داده است را هم متوجه نشدم.
* نياز به راهنمايي دارم در مورد ترس و اضطراب كودكان، آرتان از سگ هم به نظر مي ترسد و هم اينكه اينقدر دوست دارد كه ما هر روز مسيري را تا ساختماني نيمه كاره مي رويم كه آرتان هاپو رو ببينه، اول اينكه مطمئن نيستم كه آرتان از سگ مي ترسه، چون كلا محافظه كارانه به سمت افراد و حيوانات مي رود، اما گاها مي گه آرتان با هاپو دوست نمي شه، هاپو آرتان رو مي خوره، دوم اينكه، اگه ترس باشه، چطوري بايد برخورد كنم. چند وقت پيش هم خانه يكي از دوستان بوديم آرتان آيفن تصويريشون رو مي زد و در باز مي شد، در نهايت آرمين، پسر دوستمون به آرتان گفت اگه در رو باز بذاري آقا دزده مي آد كفشامون رو مي بره، آرتان از اون روز مي گه آقا دزده مي ياد، يا در اتاق كامپيوتر رو اصرار مي كنه كه ببنديم و گاها مي گه آقا دزده مي ياد، كفش هاي آرتان رو مي بره برا ني ني هاش، كاشكي آنچه از تصورات مثبت منفي در ذهن پسركم هست مي دانستم كه درست بر خورد مي كردم.
ژاكتش را خودش در مي آورد، ليوانش را اصرار دارد بدون كمك ما خودش دست بگيرد و سعي دارد قاشق را درست، در جهت مناسب تا دهان كوچولويش برساند
تا اين سن آرايشگاه نرفته است و مامان در خواب موهايش را كوتاه نموده است
پسرك من فعلا پرستار ندارد و خاله مهربانش كه از قبل هم گفته بودند نمي توانند تشريف بيارند، بعد از عيد، جدي ما را ترك كردند و ما همچنان در جستجوييم، اگر شما هم فرد مهرباني را سراغ داريد لطفا به ما معرفي كنيد
وبلاگ دوستان رو كه مي خونم بعضي وقت ها عميق تو فكر مي روم، بر فرض مطلب آخر ليلي كه عين جمله را مي آورم: سوزوکی از پیشروان آموزش موسیقی به کودکان می گوید همچنانکه بیم داریم بچه های حرف های رکیک را نشنوند و دشنام ها را تکرار نکنند باید از موسیقی ناهنجار هم دوری کنیم. کودکان موسیقی را چنان می فهمند که زبان را. اگر امروز با آوازهای بی معنی و سخیف سرگرمشان می کنیم، باید بدانیم که تغییر ذائقه آنها در بزرگسالی بسیار دشوار خواهد بود.
اين روزها سعي دارم كنترل مثبتي بر تلويزيون داشته باشم، ما كه پنج سال تلويزيون نداشتيم و الان هم كانال هاي ايران رو نداريم و هنوز به دليل مثبتي براي داشتن كانال هاي جمهوري اسلامي نرسيده ايم، در مورد موسيقي وقتي Mezzo را مي گذاريم و آرتان به تك تك آلات موسيقي اشاره مي كند كه اين چيه و من سعي مي كنم نحوه دست گرفتن و زدن آن ساز را براي آرتان تكرار كنم و مطمئنم كه او بي برو برگرد آموخته است باز دوباره بر مي گردم به خودم كه با اين همه نادانسته ها چه كنم، چون موسيقي كلاسيك است و من در نهايت فلوت و ساكسيفون و چند تا ديگه را مي شناسم، بايد به اين دنياي وسيع چشمكي بيندازم و شايد با آرتان شروع كنم سازي را.
آرتان در اين سن علاقه عميقي به نقاشي دارد و اسب، بسيار شادم كه اتاقش پر از خط خطي هاي آرتان است و نقاشي هاي ديگران، البته پيش زمينه ذهني اين جريان و مثبت بودنش از سفر چين چند سال پيش است كه در هاستل ها، بر روي ديوارها كلي خاطره با پرچم كشورها ثبت شده بود و ما هم چقدر ذوق مي كرديم كه از حافظ و سهراب و سيدعلي صالحي و هر آنكه دوست داشتيم خاطره بنگاريم. اما نقاشي هاي آرتان: مي گويد اسب مي خواهد بكشد و چند تا خط مي كشد، مي گويم مامان پس دمش كو، يك خط ديگه مي كشه، مي گم من چشماش رو نمي بينم باز يك خط ديگه مي كشه، هر كسي هم كه بخواد براش نقاشي بكشه اولين خواهشش اينه كه يه اسب بكشه براش و عمو امين آرتان در اين امر استادند
ديروز آرتان مي گفت بابا براش اسب بخره، بهش مي گم كجا بزاريمش به اتاق خودش اشاره مي كنه كه اينجا و چقدر ما صحبت كرديم كه راضي بشه فعلا اسب نخريم چون تو اتاقش و تو خونه ما جا نمي شه
هفته دوم تعطيلات آرتان ميزبان يك ويروس بدقلق گوارشي بود كه بعد از يك هفته تمام هنوز پس لرزه هاش تمام نشده، با استفراغ زياد، صبح ساعت 6 بيدار شد و من به تجربه هاي قبلي مي دانستم كه بايد بسيار كم كم مايعات فقط بدهم، مي توانستم آنرا كنترل كنم اما شير خودم را چه مي كردم، تصميم جدي هم داشتيم كه دكتر نبريم، اما تا بعد اظهر كه تهوع و استفراغ آرتان ادامه پيدا كرد متوجه شديم كه مجبوريم به دكتر مراجعه كنيم و دكتر بيمارستان آتيه آمپول ضد تهوع به آرتان داد و قرص و شربت، كه آمپول را زديم و آرتان دايم مي گفت پتو پتو، به علت استفراغ هاي پي در پي پسرك من سردش شده بود و من اين را وقتي متوجه شدم كه مامان بزرگ آرتان چند روز بعد كه اين ويروس را تجربه مي كرد، يك پتو به سرشون بسته بودند و سه تا هم روشون انداخته بودند و من اشكم در آمده بود كه پسرك من چي كشيده، پوره سيب زميني در حد يك قاشق از روز چهارم جواب داد و قبل از آن بعد از چند ساعت جامد خورده شده را بالا مي آورد، بعد از گذشت هفت روز آرتان بهتره اما از ناسازگاري ها و يك دفعه رو زمين دراز كشيدنش و ... معلومه كه اوضاع گوارشي هنوز سامان نيافته است. آرتان عادت داره به همه چيز دست مي زنه، هر چيز جديدي، تو خيابان كه مي ريم گاهي چيزهايي را لمس مي كند كه من حالم بد مي شه، هر چند دكتر گفت اين بيماري در بهار شايع است من تصورم از دليل بيماري آرتان همين دست به هر جا زدن و دوباره به دهان زدن است. دكتر قرصي هم داده بود به آرتان كه كاشف شديم براي تهوع بعد از شيمي درمانيست و من به آرتان ندادم و اينكه چرا دكتر چنين دارويي داده است را هم متوجه نشدم.
* نياز به راهنمايي دارم در مورد ترس و اضطراب كودكان، آرتان از سگ هم به نظر مي ترسد و هم اينكه اينقدر دوست دارد كه ما هر روز مسيري را تا ساختماني نيمه كاره مي رويم كه آرتان هاپو رو ببينه، اول اينكه مطمئن نيستم كه آرتان از سگ مي ترسه، چون كلا محافظه كارانه به سمت افراد و حيوانات مي رود، اما گاها مي گه آرتان با هاپو دوست نمي شه، هاپو آرتان رو مي خوره، دوم اينكه، اگه ترس باشه، چطوري بايد برخورد كنم. چند وقت پيش هم خانه يكي از دوستان بوديم آرتان آيفن تصويريشون رو مي زد و در باز مي شد، در نهايت آرمين، پسر دوستمون به آرتان گفت اگه در رو باز بذاري آقا دزده مي آد كفشامون رو مي بره، آرتان از اون روز مي گه آقا دزده مي ياد، يا در اتاق كامپيوتر رو اصرار مي كنه كه ببنديم و گاها مي گه آقا دزده مي ياد، كفش هاي آرتان رو مي بره برا ني ني هاش، كاشكي آنچه از تصورات مثبت منفي در ذهن پسركم هست مي دانستم كه درست بر خورد مي كردم.
۴ نظر:
خیلی جالبه که ارتان کوچولو می تونه آلات موسیقی موجود در یک کنسرواتوار رو تشخیص بده... من هم سررشته ای از موسیقی ندارم متاسفانه و هنوز هم نتونستم تو برنامه ام بگنجانم آموزشش رو...
اگه بدونی دوست من که اینجا چقدر از نظر رعایت اصول بهداشتی عقب هستن نگران دست زدن آرتان نمی شدی به اشیا... البته نمی گم که این درسته ولی شادی نگرانی وسیع ما ایرانی ها هم صحیح نباشه... قربونش برم که پتو می خواسته فینگیلی موسیقی دان...
اول که چقدر برای بودن آرتان و اینگونه بودنش خوشحالم
به نظرم پیشرفت خوبیه که در بیست و یکماهگی یه کودک بتونه به قولی قسطنطنیه رو هم بگه
از طرف یه خاله ناشناس ببوسش
و اما عشق
آویسای مهربان من
از تک تک جملات تو بوی عشق به آرتان عزیز شنیده میشه ولی اگه منظورت اون نوع عشقیه که توی حدود نوزده بیست سالگی تجربه اش می کردیم و قلبمون حسابی به تپش میفتاد باید برات بگم که این نوع عشق توی سن ما فقط با تمرین و تکرار شدنیه
اگه مایل بودی بعدها بیشتر در این زمینه با هم حرف میزنیم.
سلام
در مورد سازهای موسیقی باید بگم که یکی از سی دی های بی بی انیشتن در مورد معرفی سازهای موسیقیه، رایان خوشش نمیاد ولی فکر کنم ارتان خوشش بیاد. یک جمله هم از خانم دکتر رایان: تا وقتی بچه مایعات می خوره و تبش زیر 40 درجه است هیچ دارویی نیاز نداره. و واقعا هم هیچ دارویی نمی دن و می گن خوب می شه. در بیشتر موارد هم حتی وقت نمی دن که ببریش و می گن خودش خوب میشه. در مورد اشتها هم وقت مریضی میگن بچه خودش میفمه چی باید بخوره و چی نه پس هر چی میخواد بهش بدید. کلا سخت نگیر، خودش خوب میشه.
آرتان رو ببوس
مامانم جمعه برمیگرده ایران. اگر واسه آرتان چیزی لازم داری که اونجا پیدا نمیشه بگو تا واست بفرستم.
مامان جان ارادت داریم
دلم برا داداش ارتان خیلی تنگ شده
نمی دونم کی بشه بتونیم بیام یه سر برا دیدنتون
خیلی ارادت داریم
فعلا
ارسال یک نظر