فرشته برادرم، روز اول ارديبهشت، ده دقيقه به دوازده ظهر به دنيا آمد، بهار نازنينم، قدم هاي كوچولوت، رو چشم عمه، خوش آمدي.
دارم خودم را مي شناسم، با به دنيا آمدن بهار، متوجه شدم كه چقدر جاش خالي بوده و اين همه سال من نمي دانستم كه چه خلا عميقي در درونم بوده است
شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۹
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۵ نظر:
قدمش خیلی خیلی مبارک باشه. چشمتون روشن.
bah bah ye fereshteye digeh be zamin oomad.ghadamesh mobarak basheh ameye nazanin.
مبارکه. انشاالله که بچه سالم و صالحی باشه برای خانواده اش و دوست خوبی برای آرتان.
مینا جان تازه پست قبلیت رو خوندم.... می دونی ... فکر می کنم این از شدت مهربونی خودته که این مسائل برات بزرک می رسه. از بس خودت مهربونی و برای همه همه کار می کنی انتظار همون پاسخها رو هم داری. این تفاوت روحیه آدمهاست. من و یوسف خوب یا بد هردومون برامون خیلی سخته که از کسی چیزی بخوایم. اونم چیزی یه روز کامل رو مثل مرخصی گرفتن. حتی در حد چند ساعت هم. هر کسی تو این دوره زمونه برای خودش برنامه ای داره. حساب آقایون رو جدا کن. برای من همون یکی دو روزی که یوسف مرخصی گرفت و رفت مهد عرفان خیلی قابل تقدیر و باور نکردنی بود و همیشه ازش عذر می خواستم و تشکر می کردم. شاید اگه مثل من این سنت و تقسیم وظایف رو بپذیری زندگیت خیلی شیرین تر بشه برای هر سه تا تون. به نظرم خیلی هم بد نمیاد. کارهای بچه بیشتر مادر انجام میده و کارهای بیرون رو پدر. شاید متحجرانه به نظر بیاد اما به نظر من کاربردیه.
تو کتابی خونده بودم که خانمها عادت دارن همه چیز رو حساب و کتاب کنن و تعداد عمل و عکس العملهایی که انجام میدن رو میشمارن. اما آقایون اصلا قضیه رو اینجوری نمی بینن که مثلا اگه یه روز از فامیل شما کسی اومد یه روز هم باید از این طرف بیاد. کمی سخته اما ما مدتهاست که دیگه خانواده من و خانواده تو نداریم. از این موقعیتهای پاسخ منفی دادن از طرف یه خانواده ما هم داشتیم. اما در مقابل هم جبهه نگرفتیم. مثلا با هم همدردی می کردیم که اینا چرا اینجوری گفتن. آیا میشه یه جور دیگه قضیه رو مطرح کرد یا دیگه ولش کنیم. خیلی مهمه که این روحیه در مقابل هم بودن رو کم کنین. اونها خانواده هر دوی شما هستن. به این فکر کن که مثلا اگه اونا خانواده خودت بودن و یه جواب سر بالا می دادن با توجه به روحیاتشون چکار می شد کرد؟ ضمن اینکه هر کسی خوبیها و بدیهایی داره که باید اونها رو بپذیری. مثلا یوسف از همون اول نشون داده که حاضر نیست هیچ زحمتی به دوش خانواده اش بندازه و معمولا در سخت ترین شرایط هم از اونها کمک نمی خواهد. اوایل سخت بود اما من این رو در کنار همه خوبیهایی که داشت پذیرفتم. حالا هر وقت از طرف اونها کمکی برسه کلی خوشحال میشم و تشکر می کنم. می بخشی که اینقدر از خودمون مثال می زنم. شاید شعاری به نظر برسه اما فکر می کنم تجربه دیگران می تونه مفید باشه. واقعا برات خوشبختی رو آرزومندم و میدونم خودت خیلی خوب می تونی اوضاع رو کنترل کنی.
عالی بود
ارسال یک نظر