سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۴

یادم رفته بود از سگ دوست‌داشتنی گیتا اینا ، بنویسم، من که همیشه کشته ،مرده حیوانات هستم از سگ شدیدا می‌ترسم، چون در صعود به سبلان به من حمله کرده بودند، یزد که دیدم صاحبخانه‌مان سگ دارند آنهم به این زیبایی، گفتم از پشت پنجره چند تا عکس ازش بگیرم، یواشکی از لابه‌لای کرکره،نمی‌دانم از کجا متوجه شد که همچی شروع به واق واق کرد که از پشت پنجره داشتم زهره‌ترک می‌شدم، گیتا زود آمد کنار پنجره و کرکره را زد بالا، گفت این طوری متوجه می‌شه که از دوستای منی و "رکس" هم شروع کرد به بازی و بعد اینجوری دستاش و بالا برد که یعنی : ای بابا زودتر می‌گفتید از دوستان هستید :)

Rex Posted by Hello

هیچ نظری موجود نیست: