شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۴

نمايشگاه مارهاي سمي و غير سمي


snake Posted by Picasa
تا 12 مرداد در فرهنگسراي بهمن نمايشگاه مارهاي سمي و غيرسمي برپاست ، ما پنج‌شنبه رفتيم، خيلي خوشم آمد، مار پيتون و کبري و بوا و انواع مارهاي آبي و ... مسئول نمايشگاه که فکر کنم آقاي موذن‌زاده هستند، فوق‌العاده مهربان بودند، وقتي علاقه من به "بزمچه" ها را ديدند دررا باز کردند و يکي از آنها را بيرون آوردند تا من از نزديک ببينم

چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۴

دشت لار و دامداران



روز جمعه به‌سمت سد رفتيم ،به دامداران که رسيديم براي ناهار ايستاديم،داخل دشت بعد ازپاسگاه محيط‌زيست اجازه چادرزدن داده نمي‌شود، دامداران باگوسفندانشان در پارک هستند که از گرمسار تابستان را به‌لار مي‌آيند و زمستان‌ها برمي‌گردند .روز پنج‌شنبه و جمعه دشت لار نسبتا شلوغ است و از بعد از پاسگاه محيط زيست نياز به مجوز محيط زيست مي‌باشد

دشت لار 23و 24 تير ماه



هرچند لاله‌ها روبه‌تمام شدن دارند و تک و توک ديگر دردشت ديده مي‌شوند، وليکن لار هم‌چنان زيباست، پنج‌شنبه صبح رفتيم تا امامزده اسماعيل، نرسيده به پاسگاه محيط زيست، راهي خاکي هست که تابلوي امامزاده اسماعيل مشخص است، براي اقامت جاي خوبي است از اين‌نظر که آب‌خوردن هم وجود دارد، کلاس "استقرار درطبيعت" داشتيم، بايد جهت‌يابي مي‌کرديم و در شب و روز،درروشنايي و غير ازآن بايد ياد مي‌گرفتيم چگونه از قطب‌نما استفاده کنيم، براي من خيلي کلاس ارزشمندي بود، يک موضوع جالب در کلاس ناميدن همديگر با عنوان‌هاي علمي پرندگان و حيوانات بود . بر فرض اسم من "لاداکيا کاوکازيا" شد که نام علمي آگاماي قفقازي ست و من شديدا اين خزنده را دوست دارم، شايد به ‌خاطر دوران بچگي‌يم که در جايي زندگي مي‌کرديم که بزمچه و آگاما زياد بود و وقتي دوستان بابا با يک بزمچه بزرگ برمي‌گشتند من هميشه فکر مي‌کردم که بزرگتر از اين خزنده‌اي نيست. چند گونه گياه مانند پنيرک و تلخه‌بيان دردشت لار فراوان است که عکس پنيرک را در بالا مشاهده مي‌کنيد . من تا به‌حال از پرنده‌ها عکاسي نکرده‌ام و به اين نتيجه رسيدم که کار خيلي سختي است، يک پرنده تپل زيبا ديدم که بعدا متوجه شدم "زير آبروک" است و براي شکار زيرآب مي‌رود، روي سنگي وسط رودخانه نشسته بود . شب بايد نگهباني مي‌دادم . از 4 به‌بعد با من بود، تجربه خوبي بود، از آسمان پرستاره تا طلوع خورشيد را شاهد بودن، تجربه‌ايست که کمتر گير ما مي‌آيد،

بازار خاقاني و غذاي روسي




بازار خاقاني که رفته بوديم کم مانده بود کيفم را بزنند، همه مدارک از بليط و پاسپورت و پول تو کيف‌کمري من بود، يک‌جا که رفته بوديم خريد، خانمي عجيب به‌من نزديک ايستاده بود، اينقدر که برا از کنارش رد شدن دچار مشکل شدم، مغازه بعدي که رفته بوديم فروشنده چيزي گفت که ياشار ترجمه کرد: ميگه مواظب کيفت باش، به کيف کمريم نگاه کردم ديدم هردوتا زيپش بازه، اينقدر ترسيده بودم که، خوشبختانه قاب عينک‌آفتابيم رو بود و نتوانسته بود به پول‌ها و مهمتر از آن مدارکمان دست بزند . يک چيز بامزه در باکو علاقه مردم به دندان طلا است، مثل قديمي‌هاي ما، اما در آنجا دختر پسرهاي جوان هم دندان طلا دارند که به‌نظر من اصلا قشنگ نيست. دو روز آخر سفرمان پاي ياشار درد مي‌کرد و نتوانستيم برويم بيرون، بيشتر توي هتل بوديم و کانال‌هاي روسي نگاه کرديم

روز دوم و سوم در باکو


قلعه دختر باکوحدود 70 پله دارد و بعد از هر 10 پله يک جايگاه وجود دارد که شخصي در آنجا توضيح مي‌دهد يا مسئول نگهداري از اشيا قديمي‌ست که اجازه عکاسي به شما نمي‌دهند . کنار قلعه کاروانسرايي وجود دارد که در حال حاضر رستوران شده است و کنار آن آسيابي است که کلي سنگ‌قبرهاي قديمي در حياط آن وجود دارد و قبرها مثل شهرهاي جنوبي ما با مجسمه‌هاي سنگي شير و فيل و گراز تزيين شده‌اند . روي تعدادي از قبرها به فارسي جملاتي نوشته شده بود .به سمت دروازه قديمي شهر باکو رفتيم که نمايندگي اجناس خارجي در آن‌جا وجود دارد. از هتل آبشرون نقل مکان کرديم به هتل نئون چون نوساز است و خيلي تميز. روبه‌روي اين هتل تا چشم کار مي‌کند درخت زيتون است متعلق به باغات "ظريف‌خانم" همسر حيدرعلي‌اف . سيستم الکتريکي و برق باکو مثل تهران است ، موبايل هم مي‌گيرد ولي با هزينه بسيار زيادي که ما ترجيح مي‌داديم صحبت نکنيم . عصر روز جمعه رفتيم کنار ساحل. تعداد زياد بچه‌هاي کوچک و زوج‌ها در آب کاملا مشهود بود، خانم‌ها مايو تنشان بود، قبل از ورود به دريا روسري مانندي که مثل دامن مي‌شد به کمرشان مي‌بستند قبل از ورود به آب و در همه مغازه‌هاي کناردريا که مايو مي‌فروختند اين روسري‌مانندها هم فروخته مي‌شد .توي شهر باکو يک‌دانه موتور هم نديديم اما روي آب تا دلتان بخواهد موتور بود که بيشتر زوج‌ها با سرعت بالا در دريا گشت مي زدند. شب رفتيم رستوراني و از غذاهاي محلي آن‌جا سفارش داديم ، رکسانا مي‌خواند، ياشار مي‌شناخت اما من اصلا خواننده هاي باکو را نمي‌شناسم، به‌غير از يکي از آنها که مدتي که ما آنجا بوديم کنسرت نداشت . روز شنبه با اينکه چندين سال گذشته اولين چيزي که سر ميز صبحانه در موردش صحبت کرديم واقعه تلخ 18 تير بود، تا ساعت 11 منتظر مانديم که جوان‌ها بيدار شوند با هم بريم گشت دريايي اما وقتي بيدار شدند گفتند ترجيح مي‌دهند در شهر بگردند و من و ياشار همراه راهنما رفتيم براي گشت دريايي، عکس اين دختر خوردني را توي همان گشت گرفتم، قيمت سوارشدن به گشتي که نيم ساعت مي‌گشت 400 تومان بود، بعد رفتيم پاساژ خاقاني که من دوربين دوچشمي و قطب‌نما خريدم، قيمت‌ها ارزان نبود، يعني بهتر از تهران نبود، اما چيزهايي که من از آنجا خريدم خيلي تا به‌حال به‌دردم خورده است

سه‌شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۴

قلعه‌دختر و ديوار قديمي شهر


ghaleDokhtar Posted by Picasa
قلعه دختر قبلا فانوس دريايي شهر باکو بوده و داخل آب اما اکنون مترها با آب فاصله گرفته است، تنها جايي بود که قيمتي که از خارجيان مي‌گرفتند با ساکنين فرق داشت

يادبود شهداي ترکيه در جنگ مابين آذربايجان و ارمنستان



yadboodeShohadayeTurkey Posted by Picasa
باکو که در ساحل غربي درياي خزرواقع شده از مهم‌ترين مراکزتوليد و تصفيه نفت به‌حساب مي‌آيد و به‌خاطر حوضچه‌هاي نفتي و منابع گاز طبيعي شهرت دارد. يک ضرب‌المثل درباره باکو مي‌گويد "اگر نفت ملکه آذربايجان باشد، باکو تاج اوست" . روز جمعه ساعت 9 بيدار شديم ،نه اينکه خيلي نزديک درياييم کلي پرستو در نزديکي‌مان درپروازند،ديشب که مسئول رستوران گفتند صبحانه از 9 تا 12 است ما کلي متعجب شديم اما مردم اينجا شبهايشان کاملا زنده است وتا 4 صبح اکثريت بيرونند و ساعت کاريشان هم نه به بعد است . بنزين درباکو ليتري 400 تومان مي‌شود . پليس باکو در رشوه‌گيري در دنيا مشهور است، در فرودگاه منتظر راهنمايمان بوديم، يکي از افرادي که از ايران آمده بودند داشتند در فرودگاه مي‌گشتند که پليس ازش پرسيده بود اولين بار هست که آمدي ، وقتي جواب داده بود بلي، ازش ده دلار گرفته بود، يا ما وقتي در فرودگاه داشتيم برمي‌گشتيم تهران آخرين مرحله که پاسپورت‌ها را چک مي‌کنند خانمي که مسئول بود خيلي راحت از همراه ما پول گرفته بود، وگرنه کلي آدم را اين‌طرف آن‌طرف مي‌فرستند به بهانه مشکوک بودن پاسپورت و ...، يک‌طورهايي مردم آن‌جا گرسنه به‌نظر مي‌آيند، بزرگترين گناه در باکو، مواد مخدر است، راهنماي ما مي‌گفت اگر آدم بکشيد من شما را نجات مي‌دهم، اما اگرازطرف پليس اينجا به داشتن ترياک متهم شويد هيچ‌کس اثري از شما پيدا نخواهد کرد، پليس‌هاي باکو مرفه‌ترين قشر آن جامعه هستند. مردم باکو مسلمانند، با مذهب شيعه و روزهاي تعطيل‌شان شنبه و يکشنبه است . ساعت 12 با ترن فانتزي رفتيم به بالاترين نقطه شهر باکو که يادبود شهدا درآنجاست، مکاني که وقتي سران دولتي ديگر به آذربايجان مي‌روند براي احترام اولين جا از آن بازديد مي‌کنند و آتشي به‌صورت دائم روشن مي‌باشد، سربازان ترکيه در جنگ ارمنستان و آذربايجان در مورد "قره‌داغ" به آذربايجاني‌ها کمک کرده‌اند که عکس همراه اين متن نقش‌هاي حک‌شده به احترام تک‌تک آنها را نشان مي‌دهد، مسجد ترک‌ها هم در همان نزديکي‌است. قديمي‌ترين هتل باکو که الان غيرقابل استفاده است از آنجا ديده مي‌شود . منظره‌اي که برايم جالب بود عکس شهدا بود که در بين آنها عکس خانم‌ها هم بود، در ايران نه‌اينکه عکس خانم‌ها را نمي‌زنند آنجا برايم عجيب مي‌نمود . موضوع جالب ديگر ويلايي بود در آن بالا مخصوص پذيرايي از مقامات روس، يعني مقامات کشورهاي ديگر در جاي ديگر پذيرايي مي‌شوند و اجازه ورود به اين مکان را ندارند

dishhayeMahvare Posted by Picasa

باکو

در سال 2004 يک‌ميليون و سيصدو چهل‌وهشت هزار نفر از اين جمهوري بازديدکرده‌اند که بيشترآنها را جهانگردان انگليسي، فرانسوي،آمريکايي،ايراني و چيني تشکيل مي‌دادند. در روستاي سوراخاني در پانزده کيلومتري شهر باکو آتشکده‌اي وجود دارد که تاريخ آن به قرون سوم يا چهارم قبل از ميلاد، زماني که دين زرتشتي دين اصلي و غالب منطقه بود برمي‌گردد . در قرن هفتم ميلادي، بعد از حمله اعراب،آتشکده‌ها تخريب شد و بسياري از زرتشتيان به هندوستان مهاجرت نمودند. ساختار کلي معبد در آغاز قرن نوزدهم به‌همان شکلي بود که امروزه به ما رسيده و شامل يک مکان مقدس مرکزي، ميهمانخانه و 26 اتاق است .آذربايجاني‌ها دونوع شيريني مي‌پزند،يک همان باقلواي ايراني وديگري نوعي شيريني بومي است که به آن "شکربوره" مي‌گويند . شکربوره مختص جمهوري آذربايجان است و مردم اين کشور به‌آن علاقه فراواني دارند

دوشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۴


miveforooshi Posted by Picasa

sakhtemane Dadgostari Posted by Picasa

shohada dar Baku Posted by Picasa

باکو

در فرودگاه تبريز به محض اينکه نشستيم يک خرگوش قهوه‌اي از زير بوته‌ها فرار کرد، خيلي جالب، فرودگاه تبريز گويا محيط خوبي براي حيوانات و پرندگان است، چون کلي هم پرنده‌هايي را ديدم که اسامي آنها را متاسفانه نمي‌دانستم،تبريز به شهر زيرگذرها مشهور است زيرا چندين رودخانه داخل و خارج شهر در جريان بوده است و الان جاي آنها تبديل به زيرگذر شده است،‌بزرگتريم ميدان را در طي مسافرت‌هايم در تبريز ديدم با نام "ميدان آذربايجان" و پلي نيز با نام پل آذربايجان بر روي رودخانه‌اي‌ست که کلي پرنده دريايي آنجا ديدم. دقيقا ساعت يازده از تبريز راه افتاديم و ساعت دوازده رسيديم باکو، اختلاف زماني‌مان با آنها نيم ساعت است . بيشترين ماشين در شهر باکو "لادا" و بنز است. ساختمان‌ها غالبا قديمي است به سبکي که من خيلي دوست دارم، در حالت عمومي مردم تهران خيلي مرفه‌تر از مردم باکو مي‌باشند. زبان آذري و روسي کاملا متداول است، اگر چه سالهاست آذربايجان مستقل شده است وليکن سلطه روسها کاملا مشهود است، بر فرض ما که ابتدا رفتيم هتل آبشرون، متصدي هتل در طبقه ما خانمي روسي بود که چون آذري بلد نبود ما مجبور بوديم انگليسي صحبت کنيم، هتل آبشرون نزديک درياست، 15 طبقه و تقريبا دولتي ، چون متعلق به عموي مهربان خانم مي‌باشد که مهربان خانم همسر "الهان علي‌اف" مي‌باشد، البته من اصلا از اين هتل خوشم نيامد اما صبحانه‌هاش عالي بود، غير از ماست ميوه‌اي که آنجا خيلي معمول بود، اما ما اصلا دوست نداشتيم، فراورده‌هاي لبني آنجا خيلي بهتر از کشور ماست، اين قضيه در مورد ميوه‌ها و سبزيجاتشان هم صدق مي‌کرد، همه چيز آنجا طعم طبيعي داشت. من به باکو مي‌گويم شهر قراضه‌ها به شرطي که اين موضوع در ذهنتان تداعي نشود که هر قراضه‌اي زشت است، در باکو همه چيز قديمي‌ست، بوي کهنگي مي‌دهد، طراوت و تازگي ندارد، واحد پول مانات و شيروان است، هر شيروان معادل دوهزارتومان است،در باکو ميوه خيلي ارزانتر از ايران است اما آب و نان گران است، آب گازدار آن‌جا رايج است که من اصلا نمي‌توانم بنوشم، اما موضوع جالب نان است که توي تنور مي‌پزند، مثل روستاهاي ما، اصلا جوش‌شيرين نمي‌زنند و نان تا چندين روز در محيط بيرون سالم مي‌ماند، شام کباب‌ترکي خورديم، به نظر در باکوخيارشور وجود ندارد چون در ساندويج‌هايشان خيارمعمولي مي‌زنند که البته خوشمزه بود

یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۴


masjedeKabood Posted by Picasa

maghbaratosho'ara_Tabriz Posted by Picasa

BakuBeach Posted by Picasa

باکو

شانزدهم تا نوزدهم تير ماه رفتيم باکو، ساعت پنج صبح پرواز داشتيم براي تبريز و از آنجا ساعت يازده به مقصد باکو، اين مدت که وقت داشتيم رفتيم "ال‌گلي" و مسجد کبود و مقبره‌الشعرا را ديديم، اتفاقا نزديک مقبره شهريار در حاليکه دکلمه‌اي از شعرهايش را با صداي خودش مي‌شنيديم، از نمايشگاه عکس طبيعتي که آنجا برپابود نيز ديدن کرديم،يادمه کلاس چهارم بودم، قضيه برمي‌گرده به بيست سال پيش، پدرم به خاطر اينکه کارمند راه‌آهن بودند ، هر سال يک بليط قطار خانوادگي داشتيم،آنسال تصميم گرفتيم بريم تبريز را ببينيم، تو خانه ما معمولترين چيز مطالعه بود، کافي بود اسم کتابي را ببريم، اگر در شهر موجود بود حتما پدر تهيه مي‌کردند،دو تا کتاب تازه خريده بودم، يکي در مورد جانوران و ديگري با عنوان "يتيمان ديروز،بزرگان امروز" که هنوز دارم، اينقدر ذوق کتاب جانوران را داشتم که با خودم برده بودم تبريز، تو مسير برگشت متوجه شدم در محل اقامت‌مان جا گذاشته‌ام، نسبت به کتاب‌هاي آن‌موقع گران بود و من اصلا روم نمي‌شد به پدر دوباره بگم که برام بخره، به هر حال بعد از بيست سال که دوباره رفته بودم تبريز ياد آن کتاب افتادم

سه‌شنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۴

هوبره

ديروز يک‌سري اطلاعات راجع به هوبره به‌دست آوردم که دلم نيامد روي سايت نگذارم، احتمالا دوستان در جريان هستند که اين پرنده تحت حفاظت بين‌المللي است، خوشبختانه در ايران هم هوبره بومي داريم و هم هوبره مهاجر که مابين ترکمنستان تا عربستان رفت و آمد مي‌کنند و توقف‌گاهشان جزيره هرمز و قشم مي‌باشد، ما اوايل ارديبهشت که رفته بوديم پارک ملي کوير اين پرنده را ديديم، صحنه عجيبي بود، هيچ‌کس انتظار ندارد در وسط بيابان پرنده‌اي با قد و قواره بوقلمون ببيند که قادر به پرواز هم باشد، همانطور که مي‌دانيد عرب‌ها شديدا به شکار هوبره علاقه دارند، شايد بيشتر جنبه تفريحي آن برايشان مهم است وگرنه تا جايي که من شنيده‌ام گوشت هوبره تقريبا تلخ است، براي شکار هوبره عرب‌ها از شاهين که قيمتي نزديک به پنجاه ميليون دارد استفاده مي‌کنند، پشت ماشين‌شان صندلي چرخ‌داري وجود دارد خيلي شيک‌تر از اين صندلي‌ها که ما پشت کامپيوتر مي‌نشينيم، شکارچي شاهين را در حالي که کلاه‌خودي روي سرش است و چشمانش را پوشانده بر روي دست دارد ، به محض ديدن هوبره کلاه‌خود مانند را برمي‌دارد و شاهين به سمت هوبره حمله مي‌برد-سرعت شاهين در شکار معروف است- هوبره که خطر را احساس مي‌کند مي‌دود تا جايي که مي‌تواند، در اين حال شاهين نمي‌تواند ضربه جدي به هوبره وارد کند اما وقتي هوبره پرواز کردشاهين از زير حمله مي‌کند، هوبره در نهايت خطر مدفوعي دفع مي‌کند-به عنوان آخرين سلاح- که فوق‌العاده، فوق‌العاده چسبنده است اينقدر که اگر به شاهيني که از زير او را مورد حمله مي‌خواهد قرار دهد برخورد کند آنا پلک‌هاي شاهين به هم چسبيده و قادر نيست ديگر باز کند و پرهايش آن‌چنان به‌هم مي‌چسبد که سقوط آزاد مي‌کند و تا فصل آينده پرريزيش قادر به پرواز و شکار نخواهد بود، در ايران اگر جاده يزد به مشکان را برويد نرسيده به مشکان محلي است با نام هرات که بهشت هوبره نام گرفته است و دسته‌هايي از هوبره بومي را در آنجا مي‌توان به سهولت ديد .من شکار با شاهين را بين قزاق‌ها و در آذربايجان شوروي ديده بودم، البته آنها اين‌کار را براي ارتزاق و گذران زندگي انجام مي‌دهند و سنتي است زيبا و قديمي که با نزديک شدن صنعت به آن دشت‌هاي زيبا و پهناور دارد از بين مي‌رود، اما تصور شاهيني که کلاه‌خود به‌سر دارد از صحنه‌هاي زيبا و نادري‌ست که تاکنون ديده‌ام

شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۴


nature of Iran Posted by Picasa

پارک خجير

جمعه 3 تير به همراه بچه‌هاي اکوتور رفتيم پارک ملي خجير، مي‌توان گفت اين پارک اولين منطقه حفاظت‌شده در دنيا مي‌باشد، دز زمان مظفرالدين شاه به عنوان شکارگاه شاه استفاده مي‌شده است، وارد پارک که مي‌شويد 15 دقيقه‌اي که پيش برويد سمت راست مي‌رود به "باغ شاه" که محل اسراحت مظفرالدين شاه بوده، در حال حاضر محيط زيست بنايي را درآنجا ساخته است و نام آن به "باغ شاد" تغيير کرده است. به راحتي کل و بز و قوچ و ميش ديده مي‌شود، تپه‌هاي پارک قرمزرنگ است و به‌همين دليل به قرمزي‌ها مشهور شده است، روي اين قرمزي‌ها ما حدود 40 راس ميش ديديم، پرندگاني مثل زنبورخورک و سبزقبا و بلبل و بلبل‌خرما و سار و... به وفور ديده مي‌شوند، يک خرگوش نسبتا بزرگ خاکستري هم ديديم، تا يادم نرفته اين‌که براي بازديد از پارک ملي خجير حتما بايد مجوز محيط زيست را به‌همراه داشت، دليجه هم ديديم که از خانواده شاهين است، "دلي" در زبان ترکي به‌معناي ديوانه است،‌راهنماي ما مي‌گفت اين پرنده با سرعت پرواز مي‌کند، ناگهان مي‌ايستد و باسرعت زياد شروع به بال‌زدن درجا مي‌کند درحاليکه سرش به سمت پايين است، به‌محض ديدن کوچکترين جنبشي مثل سوزن به سمت شکارش مي‌رود.

nature Posted by Picasa