شنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۹

نوروز 89

هفت سين خونه ما كه تنها دو ساله خودم رو مقيد به اون كردم
باي باي ببعي ها
آرتان در باغ آتا
آرتان و پينار(دخترعمه)

* آْرتان آهنگ هاي آذري را خيلي دوست دارد، همه فاميل سر سفره نشسته ايم كه از اتاق كوچيكه خونه آتا كه تلويزيون آنجاست صداي آهنگي آذري مي آيد، آرتان بلند مي گويد آهنگ و به سمت اتاق مي دود و تنها مشغول ر –ق -ص مي شود،
** فرودگاه سهند بسيار كوچك و جمع و جور است و به دل آدم مي نشيند، وارد كه مي شويم در هر سمت افراد سپاهي كه كنترل كل فرودگاههاي كشور با آنهاست ايستاده اند و آرتان در آن وسط با آهنگ تلويزيون صدا سيماي جمهوري اسلامي مشغول ر- ق – ص است.
*** آرتان اوف شدن را وقتي مي داند كه صداي طرف مقابل در آيد، مي زد به پاي پينار و پينار چيزي نمي گفت، بهش مي گم مامان اوف مي شه، مي گه نه، اوف نشد.
**** آرتان فقط وقتي دستاش سياه باشه كثيف مي دونه، بهش مي گم بريم دستات رو بشور، دستاش رو باز مي كنه و مي گه دسيف نيست، آرتان غالب اوقات به "ك" مي گه "د"

سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۸

آواز زيباي پرنده ها

ديشب آرتان تو ماشين خوابش برد و چون كل روز را نخوابيده بود من ترجيح دادم پوشكش رو عوض نكنم كه راحت بخوابه، صبح ياشار موند خونه كه آرتان رو نگه داره و دايم به من مي گفت چرا زود نمي ري، من خيلي كسر كاركرد دارم و يكساعت تو اداره بودن هم برام يكساعته، اما كارهايي رو بايد مي رسيدم كه مطمئن بودم ياشار انجام نمي ده يا يادش مي ره، منم ديگه قرار نبود برگردم خانه، به ازاي هر نكته اي هم كه به ياشار يادآوري مي كردم با حالت بدخلقي كه يعني چقدر مي گي؟ سرش رو تكون مي داد، ساعت ده صبح زنگ زدم كه حال آرتان رو بپرسم و پرسيدم پوشكش رو بيدار شد عوض كردي؟ گفت نه، گفتم ياشار اين بچه از ديشب عوض نشده، با نهايت جسارت يا از سر استيصال گفت آخه جيش نكرده، من اينقدر عصبي شدم كه اگه تو اداره نبودم ... آخه من همون ديشب متوجه شدم كه بهتره عوضش كنم، و فقط فكر كنم صبح اين يك كار رو انجام ندادم و به ياشار هم يادآوري نكردم و خب ديگه مطمئنم اين برنامه* اگه يك ويرگول ناقابلش جا بمونه اررور مي ده و اجرا نمي شه
*از نظر من ياشار مثل برنامه هاي كامپيوتري، بدون كمترين خلاقيتي در امر بچه داري عمل مي كنه، ياد گرفتني هم در كار نيست چون خيلي رك مي گه من ياد نمي گيرم، مثلا تا 2 سالگي آرتان باباش تا به حال يك بيت شعر بچگونه براش نخونده، كوچكترين چيز از نظر من بديهي ناگفته بمونه، اجرا نمي شه و سيستم در كل ايراد مي گيره
** ديگه هيچ بيابان امني هم تو اين كشور نمونده كه لا اقل سر به بيابان بگذارم
*** 88 خيلي سن من رو زياد كرد، گاها احساس پيري مي كنم، دلم فهفهه هاي بي خيالي سرخوشي مي خواد . تا كمر از پنجره رو به عيد ماشين بيام بيرون و آهنگ هاي ستار و گلهاي پامچال و فرار كردن خرگوش هاي جنگلي، 89 هيچ كي اندازه من منتظرت نيست

دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۸

جدول

تا به حال جدول هاي حصار فضاي سبز اداره را ديده بوديد؟ اگه يكروز كوچولوتون رو با خودتان ببريد اداره، چيزهايي رو مي بينيد كه تا به حال نديده بوديد و كاربري هاي جديد از آنها كشف مي كنيد. آرتان جدول ها رو به چشم قطار مي ديد و روي آنها نشسته بود و صداي هوهوچي چي در مي آورد و هر كدام از آقايان همكار مامانش كه رد مي شدند مي گفت: آقاي راننده

شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۸

مقنعه

اصلا متوجه نمي شوم، چرا در مراسم جشني كه از طرف اداره برگزار شده، در محلي غير از اداره و در روزي غير از اداري، چرا تمامي همكاران من با مقنعه آمده اند؛ به نظر همگان چيزي را متوجه مي شوند كه من به ذهنم نرسيده

سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸

از هر كجا

*ديشب من دچار اولين چالش جدي با آرتان شدم كه نمي دونستم چكار كنم، رفته بوديم رستوراني كه موسيقي داشت و با هر ريتمش آرتان مي خواست دست بزنه و برقصه و كاربه اونجا رسيد كه فقط بالاي سن نرفت، دايم به من نگاه مي كرد كه من چرا تكان نمي خورم، البته منم تا جايي كه مي شد چپ و راست مي كردم بدنم رو، دست هم مي زدم، اما آرتان انتظار داشت به سبك خونه دستهام بره بالا و ...، اين مساله در مورد دختر دوستم هم صادق بود كه دقيقا مدلي كه مامانش ايستاده و با دست ثابت تكان مي خورد، اون هم تنها همين كار رو مي كرد، مامانش بهش مي گفت من نمي تونم حالت ديگه اي برقصم اينجا، تو هر مدلي دوست داري شادي كن.

** آرتان به شير ماده كه مثل شير نر يال و كوپال نداره مي گه : لخت :)

*** مدت ها با حمام آرتان مشكل داشتيم، آنقدر گريه و بي قراري مي كرد كه دوبارپشت سر كه رفتيم حمام، سرش رو نشستم و اومديم بيرون و تازه اين تو شرايطي بود كه آرتان بعد از پنج شش روز رفته بود حمام و واقعا احتياج به شستشو داشت. ماه پيش با آرتان رفتيم استخر روبازي كه كلي بچه هاي هم سن آرتان با تيوپ هاي شكل حيواناتشون آنجا مشغول بودند. آرتان و ما بسي لذت برديم از آب بازي، در نهايت تعجب وقتي آمديم خانه ديديم كه آرتان به حمام اشاره مي كنه و آب بازي مي خواد. البته اين روزها روي ديگر ماجرا را داريم لمس مي كنيم، آرتان اصلا راضي نمي شه از حمام بياد بيرون
**** سايت نشنال جگرافي كودكان كاردستي هاي جالبي براي بچه هاي هم سن و سال آرتان داره

***** يك ماهي هست فرص امگا 3 ، استفاده مي كنم، البته به توصيه دكتر روان پزشك، گفته مي شه عوارض جانبي نداره و منم در تحقيقاتم مورد خاصي نديدم، مگر آنكه خون را رقيق مي كنه و دو ماه بيشتر نبايد استفاده بشه، اما اين روزها احساس الكي خوش بودن دارم و كتف درد و خستگي هاي عجيب غريب، هنوز در مورد منشا اين جريانات مطمئن نيستم. مدتي بود كه شدت عصبي بودنم داشت خودم رو كلافه مي كرد، حوصله بازي با آرتان رو نداشتم و از غرغر كردن، گاهي خودم خسته مي شدم، امگا 3 اين مسايل رو حل كرد، اما به نظر مسايل ديگري رو اضافه كرده است

دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸

هوهوچي چي

*آرتان هر چند تا چيز پشت سر هم را به اسم هوهو چي چي(قطار) مي شناسه، مثلا اگه دو نا اتوبوس پشت سر هم باشند ديگه اتوبوس نيستند و هوهوچي چي هستند، كار به اونجا رسيده كه فيل هاش رو پشت سر هم مي چينه و ميگه هوهوچي چي. فكر مي كنم علاقه به قطار به دليل شغل بابا تبديل به ژن و موروثي شده در خانواده ما.

**آرتان داره "بي بي انيشتن" كه بهش مي گه "بي بي اني ين" نگاه مي كنه، قطار كه رد مي شه بهش مي گه: آقا قطاري به بابا نصرالله(بابا بزرگ) بگو بياد اينجا، بعد چند لحظه مكث مي كنه و خودش مي گه: نمي ياد

***يك دفعه كه به من گفت مامان جون و ذوق من رو ديد ديگه ميگه مامان جون جون و امروز صبح مامان جون جون جون

**** صبح ها هنوز بيدار نشده ميره سراغ كامپيوتر كه بي بي انيشتن ببينه، بهش گفتم مامان عصر كه از اداره بياد كامپيوتر بيدار مي شه و با هم نگاه مي كنيم، رسيدم خونه، نشستيم با هم كارتون ديديم و بعد كامپيوتر رو خاموش كردم كه بريم بازي كنيم، بعد از يك مدت كه دوباره دلش بي بي انيشتن خواست بهم گفت "مامان از اداره اومد، بي بي انيشتن"، يعني خودت گفتي از اداره كه اومدي كارتون نگاه مي كنيم