سه‌شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۹

آرتان دو سال و سه ماهه

آرتان در پياده روي هاي جنگل هاي زيراب از بابا بزرگ آموخته است كه عصا دست بگيرد، از خانه تا پارك هميشه در جستجوي چوبيست كه عصايش شود

آرتان و پسرعمويش

ما آدم بزرگ ها هرگز كارآيي مفيد پشتي ها را بي حضور كودكانمان متوجه نمي شويم

هيچ چيز به اندازه يك دوست همدل و همراه نمي ارزد (آرتان با عرفان پسر خاله رويا)

خيلي دوست داشتم پسرم كتابخوان شود و الان خوشحالم

شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۹

سفرنامه روس - قسمت اول

سفرنامه روس[1]
تاريخ : پنج شنبه 31 تير ماه الي جمعه 8 مرداد ماه 1389

توصيه هاي قبل از سفر:
1- كتاب lonelyplant را مثل انجيل به خودتان بچسبانيد و هرگز دور نكنيد، در اين ولايت كسي انگليسي صحبت نمي كند و هيچ تابلوي انگليسي حتي در مترو پيدا نمي كنيد
2- Alphabete روسي را ياد بگيريد
3- خط هاي مختلف مترو را امتحان كنيد، محصوصا در سنت پطرزبورگ كه جزيره هاي مختلف را به هم وصل مي كند و اين جزيره ها از لحاظ رفاه زندگي كاملا با هم متفاوتند
4- نقشه، بروشور، مجله، كتاب، نقشه دو زبانه مترو به انگليسي و روسي و هر آنچه فكرش را بكنيد در حال حاضر(بعد از برگشت) دارم و مي توانم امانت دهم
5- با google earth مناطقي كه قرار است ببينيد، بيابيد، ذهنيت مفيدي برايتان به ارمغان مي آورد

پنج شنبه 2 صبح پرواز به سمت مسكو با هواپيمايي ايروفلوت روسي، بر عكس آنچه از روسيه توپولوف در ذهنمان است ما جز ايرباس در 4 پروازي كه در اين ولايت داشتيم هواپيماي ديگري نديديم. مدت پرواز تا مسكو 4 ساعت، پياده شديم و از نو سوار شديم به مقصد سنت پطرزبورگ، كه يك ساعت و نيم طول مي كشيد. مسلما آنكه ترجيح بر آن است كه سختي هاي سفر در ابتدا باشد كه شوق سفر انرژي را افزون مي كند، اينكه در ابتدا تا سنت پطرزبورگ برويد و در برگشت پروازتان فقط از مسكو باشد به نظر من در راحتي سفر تاثيرگذار است. هتل ما در سنت پطرزبورگ Park inn بود به نظر من بد نبود اما كلا در روسيه توريست را تحويل نمي گيرند، هتل ها خميردندان، مسواك و دمپايي ندارند، ظروف شامپو صابون را پر مي كنند و از نو برايتان مي گذارند. به علت سرماي هوا اصلا وسايل خنك كننده ندارند و غالب اتاق ها گرم بود، نه در حد اذيت كننده، هواي سنت پطرزبورگ در اين مدت بهاري بود، اما در مسكو هوايي را تجربه كرديم كه در 130 سال اخير در آنجا بي سابقه بوده، دماي 39 درجه كه از نظر من راهروهاي هتل هم گرم بود، در روزنامه شان خواندم كه پيشنهاد شده بود پليس ها به علت گرماي هوا لباسشان را عوض كنند و صندل و شلوارك پا كنند كه خب تصويب نشد. در سنت پطرزبورگ شب ها ساعت 11 به بعد خورشيد غروب مي كرد و ما تا ساعت 1 نيمه شب در خيابان ها بوديم، مترو ساعت 1 تعطيل است و ايستگاهها را ساعت 12:30 مي بندند كه قطارهاي در حال حركت برسند، اگر به مترو نرسيد كرايه تاكسي ها بسيار گران است و جاي 700 تومان مترو نزديك به 25000 تومان بايد بپردازيد به راننده تاكسي. به ما گفته بودند 10 شب به بعد سوار مترو نشويد، چه در مسكو چه در سنت پطرزبورگ، از نظر من و آرتان و ياشار كه اصلا ناامن نبود كه هيچ، پر از صحنه هاي ماچ و بوس و كنار بود كه ما بسي لذت مي برديم. عميق ترين ايستگاه متروي دنيا در سنت پطرزبورگ واقع است، روز اول يعني پنج شنبه گشتي در شهر زديم و متروي معروف را تست زديم كه خوشبختانه آرتان هم عاشق آن بود. واقعيت اينكه در خيلي موارد حق آرتان را ضايع مي كرديم چون زورمان مي رسيد و گاها كار به جايي مي رسيد كه آرتان طفلك حقش را با گريه و داد و فرياد و بي قراري از ما طلب مي كرد كه به نظر من حق با او بود، سرسره بازي و الاكلنگ آرتان برايش خيلي مهمتر از موزه آرميتاژ و پارك پترهوف و ... بود، در سفرهاي آتي سعي مي كنم برنامه منظمي تدوين كنم كه حق آرتان را به نفع خودمان ضايع نكنيم. قلعه پتروپاول كه افرادي چون ماكسيم گوركي در آن زنداني بوده اند و مفبره تزارهاست در كنار رود نوا واقع است و آنقدر زيباست كه بسياري عروس دامادها آنجا عكس يادگاري مي انداختند. توپ هاي اين قلعه هر روز راس ساعت 12 ظهر شليك مي كنند. اطلاعات اين سايت بسيار مفيداست:
http://biyataberavim.persianblog.ir/post/215

[1] اقتباس از سفرنامه جلال آل احمد

چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۹

یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹

پارك، پارك و فقط پارك

ساعت 9 شب هست و ما هنوز آرتان را پارك نبرديم، به آرتان مي گم مي تونيم بريم پارك، يا بريم خانه عرفان و خاله رويا، يا اينكه از خاله رويا و عرفان بخواهيم بيايند خونه ما، كدامش بهتره؟ آرتان مي گه ما بريم پارك، عرفان هم بياد پارك

بعد از تحمل يكسال پرمشقت، باباي آرتان تصميم گرفت از ساعت كاريش كم كنه و چند ساعتي هم در روز من و آرتان رو ببينه، اينكه آرتان خيلي كم به سمت ياشار مي ره، از نظر من دليلش نبود ياشار در اين يكسال نيست، دليلش اين هست كه ياشار وقتي هم كه خانه بود، ذهنش با ما نبود و اين رو قبل از اينكه حتي من متوجه بشم، مسلما آرتان متوجه شده بود

در پرواز اخيرمان آرتان از لحظه پرواز هواپيما بسيار ترسيد كه در نهايت در هواپيما بالا آورد و خب البته يكي از دلايل مهم آن هم بد خوابيش بود كه ساعت پروازمان 2 نيمه شب بود، تا اينكه در آغوش من خوابش برد، از آن به بعد شديد به من وابسته شد، در اين حد كه بعضي وقت ها من عصبي مي شدم بس كه مامان مامان صدا مي كرد و البته مهمتر از همه اينكه استقلالش را نداشت، دنبال راهكارهايم كه اميدوارم به نتيجه برسد

دنياي خيالي آرتان آنقدر زيباست كه من هم گاها با او همراهي مي كنم، بر فرض مزرعه اي كه خيالي با خاله مريم كاشته اند و آب داده اند و قارچ و سيب زميني در آن رشد كرده است را دايم سر مي زند و اگر خاله مريم پشت تلفن حال مزرعه را بپرسد، اول مي رود سر مي زند بعد مي آيد به خاله جواب مي دهد

حيوان مورد علاقه پسرم بزمچه است، به بچگي خودم هم كه بر مي گردم مي بينم بزمچه برايم حيوان خاصي بود

چند روز پيش كه ديدم آرتان دارد آهنگي را با لهجه لري مي خواند متوجه شدم كه علم روانشاسي را كلا ببوسم كنار بگذارم كه توانايي نامحدود كودكانمان را حد مي گذارد و منم كه مريد آن ها هستم به فرشته بيكرانم، كرانمند مي نگرم، نه تنها چيزي را فارسي و تركي و انگليسي به وضوح از هم تفكيك مي كنند كه لهجه ها را هم كامل ياد مي گيرند

به مدد آرتان من هم دارم تركي ياد مي گيرم ، هر شب مثل استادي مهربان، موقع خواب چشم در ستاره هاي چسبيده به سقف اتاق از من مي پرسد مامان الدوز چي مي شه؟ مي گم ستاره، لبخند رضايتي مي زند كه مرا بيشتر به آموختن ترغيب مي كند

سه‌شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۹

جيب آرتان

آرتان متوجه شده كه زحمت تمامي دوخت و دوزهاي خانه ما بر عهده مامان بزرگ است، مامان بزرگ نخ و سوزن دستش هست و مشغول كه آرتان اشاره مي كنه به جيب شلوارش و مي گه: مامان بزرگ اينجا رو هم بدوز، پاره است، ببين دستم توش مي ره

دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۹

در جستجوي مهدكودك مناسب

از تمامي دوستاني كه مهد كودك خوب در ناحيه ستاري- جنت آباد (غرب تهران )سراغ دارند، خواهشمندم به آدرس rahimi7@yahoo.com نامه بزنند و از دلايل خوب بودن و انتخابشان مرا راهنمايي فرمايند، با سپاس مامان آرتان -