سه‌شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۰

اين روزها هر دفعه كه به آرتان نگاه مي كنم، قدش كشيده تر شده است، تمام شلوارهايي كه شش ماه پيش برايش خريدم، كوچكش شده است، انگار هر روز بلندتر مي شود، ماشا الله ماشاالله بزنم به تخته . پنج روز اسهال استفراغ هم كه بي وقفه بود و قطع نمي شد و ما را به مرز ترس از مريضي هاي ديگر رساند، از آرتان اسكلتي ساخت كه نمي دانم كي دوباره لپ هاي نازنينش را بتوان ديد.

دوست داشتم از خودم بنويسم اين بار كه ديگر خودم هم دارم خودم را فراموش مي كنم، از چيزهايي كه با آنها جان مي گيرم، ورزش را تقريبا اصلا ندارم، موسيقي گوش دادن هايم شده است بين خانه و اداره و گاه به مدد همكار نازنينم ، مسعود قطعه اي استانبولي.

زمانم خارج از تصور، زود و زود و زود مي گذرد و آموختني ها روز به روز اضافه مي شوند. بايد تدبيري بيانديشم، بافر سرريز شده و داده ها دارند از بين مي روند و بعضي بسيار حياتي اند. به بيشترين موردي كه دل بسته ام بالا بردن كارايي منابع است و مشاركت كه اگر جواب ندهد مي ماند محدود كردن منابع. بگذريم.

ديشب در باران سيل آساي ساعت ينج و نيم تا شش و نيم عصر كه گاها تبديل به تگرگ مي شد، گفتم انگار خدا هم در انباشت باران تدبيري جز ريختن يكباره شان بر سر ما نديده است. رسما ترسيده بودم، با آرتاني كه يا مي خواست برايش سيب پوست كنم يا شكلات گمشده اش را پيدا كنم و با جيغ هايي كه با هر رعد و برق مي كشيديم و فكر اينكه اگر آني برف پاكن ها از كار افتد چه كنيم. اما راننده ها در چنين شرايطي همه خوب مي شوند و چون دامنه ريسك را بيشتر مي كنند، امنيت بالا مي رود، نه مثل حالت معمول كه از سه لاين رسمي، پنج رديف ماشين بهره مي برند و چون مني راننده، بسيار آزرده مي شوم كه دو طرف چسبيده اند به من و نفس تنگي بهم دست مي دهد، ديشب وسط اتوبان گفتم به كوچه منزل كه رسيدم، به ياشار مي گويم بياد دنبالمان، داشتم دشارژ مي شدم و فقط با جيغ هايي كه از شدت گرفتن باران مي كشيديم اندكي شارژ براي ادامه پيدا مي كردم. وقتي پارك كردم و ديدم آرتان نايلون نان قندي را دستم داد كه مامان بيا حالا با هم نصف كنيم بخوريم، متوجه شدم پسركم كلي مردانگي كرده و خودش را در شرايط بحراني نگاه داشته و ديده شرايط اضطراريست نگفته مامان نان قندي مي خوام، نايلونش را باز كن برام و تا خانه زير چتر با آرتان دويديم و وقتي رسيديم زير سقف دوتايي دستمان را محكمتر از هميشه به هم كوبيديم و "بزن قدش" گفتيم.