یکشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۰

مرسی آزاده جان

به لطف دوست نازنینم آزاده, دوباره به دنیای جهانی وصل شدم, در حیرتم از سیستم فیلترینگ ایران و فعلا قصد ندارم که وبلاگ مشترک خودم و آرتان را عوض کنم, متاسفم که بسیاری از دوستان به این بلاگ دسترسی نخواهند داشت و من از نظراتشان محروم خواهم بود.
آرتان شده یک وورجک به تمام معنا, اگه یکروز از دستش گریه نکنم آنروز, روز نمی شه. فقط جلوی خودم رو می گیرم که پیش آرتان گریه نکنم.
آرتان دایم زخم و زیلی هست. دست چپش شاید یک نقطه سالم نداره, هفته دوم عید از آرنج شکست, روی دستش که جا سوختگی اگزوز موتور تا چند سال دیگه هم نمی ره, امروز هم که یک انگشتش تو پارک رفت لا لولای وسایل ورزش بزرگ ها . الان پانسمان شده. دیگه وقتی آسیب می بینه, دلم براش نمی سوزه, عصبی می شم. آیا آرتان زیاد باهوشه یا زیاد سر به هواست؟ من که به عنوان مادر اولی را قبول می کنم.
این روزها آرتان می ره مهد مژده, اول پونک باختری, باید یک ماهی بره تا نظرم رو در مورد مهد قطعی بگم.
دورکاری ما هم لغو شده و امیدوارم که دوباره به ما اعطا بشه,
رانندگی هم عالیه و وقتی بوق ماشینم ده دقیقه قطع نمی شد, متوجه شدم چقدر بده هیچ چی از فنی ماشین نمی دانم و خب باید یک فکری کنم
آرتان این روزها علم استقلال برافراشته که اصلا من نباید در نزدیکی هایش باشم و اگر در مهد هم به همین صورت باشد, بنده بسی مشعوف خواهم بود.
اهداف سال نود راضی کننده پیش می رود, هر چند ابتدای این سال با دست شکستگی آرتان و سوختگی شدید دست دایی آرتان و ... شروع شد, اما زندگی تصمیم گیری های سنجیده و محکم را می طلبد و انتگرال نتیجه را تعیین می کند.