دوشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۴
سیرجان شیراز یاسوج
اول از همه این رو بگم که دوست بسیار نازنینی, "الیهام صمدف" را به من معرفی کرد, خواننده و آهنگساز آذری که این چند روزه من دائم دارم آهنگ هایش را گوش می کنم, حتما گوش کنید . مسافرت شناخت پرندگان سفری بود چهار روزه که مقصود اصلی مان دریاچه طشک و بختگان بود, دو زیست گاه اصلی پرندگان در استان بهشت گونه فارس .از تهران که داشتیم به سمت قم می رفتیم, دریاچه حوض سلطان که از کنار جاده به راحتی دیده می شود سبب گفتگویی گردید در مورد گنبدهای نمکی و جزیره سرگردانی که داخل جزیره نمک می باشد, جزیره به تنهایی یک دنیا معنا دارد مخصوصا در مورد ما ایرانی ها, حال فکرش را بکنید "جزیره سرگردانی" گویا سیمین دانشور نیز نام کتابش را از اسم این جزیره گرفته است , بروم امشب یک نگاهی بیاندازم, با حافظه ام هیچ وقت به تفاهم نرسیده ام , همه چیز را زودتر از آنی که من می خواهم از خاطر می برد,دوستانی که خوابیده بودند حوالی ساعت 11 ظهر با صدای آهنگی از محمد نوری بیدار شدند و شهرزاد از نسل در حال انقراض نوری و نادرابراهیمی و ... برایمان گفت .نزدیک مهریز کاروانسرای "زین الدین" را دیدیم که نسبتا سالم مانده است و یکی از نهصد و نود و نه کاروانسرایی ست که شاه عباس, یکی از پیشروهای صنعت توریسم از خود به یادگار گذاشته است.شب را در قطرویه خوابیدیم, منطقه حفاظت شده بهرام گور که "ده وزیر" مرکزیت آن است, گور ایرانی در خطر انقراض است و تعدادی که باقی مانده اند در منطقه توران سمنان و بهرام گور فارس نگهداری می شوند. صبح چهارشنبه با راهنمایی محیط بانان منطقه به محلی رفتیم که احتمال دیدن گور بیشتر بود, خوشبختانه یک گله سی تایی دیدیم . چند خطر جدی که گور را تهدید می کند یکی روغن این حیوان است که گویا درمان بسیاری دردهاست, مسئله دیگر قارچ خاصی ست با عنوان دمبل که در این منطقه در می آید و دیگری گیاه آن غوزه که خاصیت صنعتی و دارویی دارد و کشاورزانی که برای برداشت محصول غالبا با موتور در منطقه در حال رفت و آمد هستند گه گاه این حیوان را تهدید می کنند . به همراه آقای جوکار و باقی دوستان در منطقه گشتی زدیم و از آبشخورها دیدن کردیم و خدایا چه همه پرنده داشت منطقه از جغد و سارگپه گرفته تا کبک و تیهو و سنگ چشم
پارک ملي خجير
laneye ankaboot
قبلا در مورد پارک ملي خجيرمطلب نوشته بودم، دوآخر هفته مهر را نيز در اين پارک گذراندم، چندين روستا در منطقه وجود دارد که حتما در پاييز زمين هاي گسترده پراز گلهاي داوودي را در نزديکي آنها مشاهده خواهيد کرد، اين پارک در انتهاي بزرگراه شهيد بابايي واقع ميباشد، يعني عملا خيلي نزديک به تهران است و امکان ندارد قوچ و ميش نبينيد، عکسي که مشاهده ميفرماييد لانه عنکبوت بسيار زيبايي ست که رنگهاي براقي دارد و نسبتا تپل مي باشد
سهشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۴
جذابيتهاي تهران
جذابيت های تهران
اين مطلب را يکي از دوستان برايم فرستاده بودند: در هفته گذشته اعلام شد که تهران يکی از ده شهر نامطلوب جهان برای سکونت شناخته شد. اما تهران جذابيت های منحصر بفردی هم دارد که در هيچ جای دنيا نظير ندارد. تهران تنها شهری است که در آن می توانيد وسط خيابانهای آن نماز بخوانيد، وسط پارک شام بخوريد، در رستوران به ديدن مانکن های لباس های مدل جديد برويد، در تاکسی نظرات سياسی تان را بگوييد، در کوه برقصيد، اما برای ملاقات با نامزدتان بايد به يک خانه خلوت برويد. تهران تنها شهری است که در آن دو نفر روی دوچرخه می نشينند، چهار نفر روی موتورسيکلت می نشينند، شش نفر توی ماشين می نشينند، ۲۵ نفر توی مينی بوس می نشينند و ۶۰ نفر سوار اتوبوس می شوند. تهران تنها شهری است در دنيا که پياده ها حتما از وسط خيابان رد می شوند، اتومبيل ها حتما روی خط عابر پياده توقف می کنند و موتورسيکلت ها حتما از پياده رو عبور می کنند. تهران تنها شهر دنياست که در آن هميشه همه چراغ ها قرمز است، اما هر کس دوست داشت از آن عبور می کند.در تهران از همه جای ماشين ها صدا در می آيد، جز از ضبط صوت آن .در تهران هيچ جای زنها معلوم نيست، با اين وجود مردها به همه جاهايی که ديده نمی شود نگاه می کنند. همه در خيابان ها و پارک ها با صدای بلند با هم حرف می زنند، جز سخنرانان که حق حرف زدن ندارند . تهران تنها شهری است در دنيا که همه صحنه های فيلمهای بزن بزن را در خيابان های شهر می توانيد ببينيد، اما تماشای اين فيلمها در سينما ممنوع است. مردم وقتی سوار تاکسی می شوند طرفدار براندازی هستند، وقتی به مهمانی می روند اصلاح طلب می شوند و وقتی راه پيمايی می کنند محافظه کارند و وقتی سوار موتورسيکلت می شوند راست افراطی می شوند. رانندگی در تهران مثل سياست ايران است، هرکسی هر کاری دلش بخواهد می کند، اما همه چيز به کندی پيش می رود. ماشين ها در کوچه های تنگ با سرعت ۷۰ کيلومتر حرکت می کنند، در خيابانها با سرعت ۲۰ کيلومتر حرکت می کنند و در بزرگراهها پارک می کنند تا راه باز شود. در شمال شهر تهران مردم در سال ۲۰۰۸ ميلادی زندگی می کنند و در جنوب شهر در سال ۷۰ هجری قم
دوشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۴
دوبي
چهارشنبه ، ششم مهر بهمنظور بازديد از نمايشگاه "جيتکس" رفتيم دوبي، خوبي اين مسافرت به اين بود که آن همه پولي که من براي کلاس زبان هايم داده بودم حلال شد و ما در عرض چهار روز با لهجههاي چيني، هندي، فيليپيني،فرانسوي،عربي و ... مجبور بوديم گفتمان کنيم و انگليسي متوجه شويم آن هم با چه لهجه هايي،ياد دوران دبيرستان افتادم که معلم انگليسيمان با لهجه سمناني به ما انگليسي ياد ميداد. ديدن غرفههاي ميکروسافت، اراکل، ناول و بيشتر از همه لينوکس و کلاه قرمزها من و ياشار را حسابي به وجد آورده بود. از نمايشگاه که بگذريم ترافيک دوبي دست کمي از تهران ندارد، قرار است تا سال دوهزار و ده مترويشان راه بيافتد، تنها تفاوتي که با تهران دارد در اين است که صداي بوق نميشنويم و به علت مدل ماشين ها از دود خبري نيست، داشتم فکر ميکردم چهطور براي صرفه مالي تنها يک عده معدود، اين همه جمعيت تهران هرروز بايد اين همه دود بخورند؟؟ آخر مگر در اين خاک عزيز همه چيز ساخت وطن است که خودروهايمان بايد خودروي ملي باشد و چه اندازه هم پيشرفت داريم که بعد از چندين سال پيکان را تبديل به "آردي" کردهايم ! چه بر سرما آمده؟ داريم با خودمان و خاکمان چه ميکنيم ،ماها خيلي خيلي کار داريم که به نسل آينده و آيندگانمان بيانديشيم، چند وقتي بود که سعي ميکردم با جوانهاي فاميل روابطم را محدود کنم ،آنهم به اين علت که به عينه ميديدم کلمهاي با عنوان مسئوليت براي جوانان ما هيچ مفهومي ندارد و در بسياري مسايل نميتوانستم کارهايشان را توجيه کنم، اين مطلب را داشته باشيد برميگرم، دوبي که رفته بوديم براي از خيابان ردشدن دچار مشکل شده بودم،ميايستادم وقتي کسي رد ميشد من رد ميشدم؛ نميدانستم در چه شرايطي ميتوان از خيابان رد شد، چراغهاي عابر پياده را اولين بار آنجا ديدم که عابر پياده با فشار دادن دگمه عملا حضور خود را اعلام ميکند و بيش از چند ثانيه طول نميکشد که چراغ سبز ميشود و عابر پياده ميتواند عبور کند؛ من تا اين سن که رسيدهام هيچ کس به من از خيابان ردشدن را ياد نداده است، تنها ابتدايي که بودم ميگفتند راست را نگاه کن، چپ را نگاه کن اگر ماشين نميآمد رد شو، احساس نابلدي هم نميکردم که مثل کلاسهاي ديگر بروم جايي تا ياد بگيرم، هميشه سعي ميکردم از خط عابر پياده رد شوم و کلي احساس خودبزرگبيني ميکردم ؛ اين مطلب را گفتم که برگرم به ارتباطم با جوان ها و نوجوانان فاميلمان، آنها وقتي ياد نگرفتهاند، جايي ازشان کاري خواسته نشده، از کجا بايد مسئوليت را بشناسند؟ هميشه ميگفتم براي سروسامان دادن به مسائل ايران عزيزمان اگر هرکداممان از خودمان شروع کنيم جهش جامعهمان را خواهيم ديد ، اما درستيها و راستيها را از کجا ياد بگيريم ؟؟در دوبي دست همه بچه هاي نه تا ده ساله موبايل است، هر نقطه داخل و بيرون شهر امکان ندارد جايي را پيدا کنيد که آنتن پر نباشد، در مورد سيستم موبايل کشورمان ميگفتم تکنولوژي تا پا بگيرد با مشکلات زيادي روبهرو ميشود ، اينکه موبايل خط نميدهد ، يا مشترک اصلا موجود نميباشد و ... بعد از بهينه کردن سوئيچها و "بيتياس"ها و ... درست ميشود، اما بيشتر از 10 سال گذشته که اين سرويس در ايران ارائه شده است، آيا بعد از اين مدت تازه قرار است "آردي" را جاي پيکان ببينيم؟؟سيستم الکتريکي مثل ايران است، در نتيجه براي شارژ و استفاده از وسايل برقي مان مشکلي نداريم. سيتيسنتر که رفته بوديم رفتيم شهربازي که بيشتر بزرگ ترها مشغول بودند، در سرزمين عجايب، در خيابان اشرفياصفهاني، پايينتر از پل همت يکسري از اين بازيها براي بچه ها وجود دارد؛ من و ياشار که نمي توانستيم بياييم بيرون، نمي دانم پدرمادرها جهطور بچه ها را از آنجا جدا ميکنند
اشتراک در:
پستها (Atom)