آن گويندهي محترم از سفر يك پژوهشگر اتريشي به ايران سخن ميگفت؛ پژوهشگري كه بسيار نگران سرنوشت درياچهي بختگان فارس است و به رغم كهولت سن، تصميم گرفته است تا نهايت كمك خويش را به مردم و دولت ايران بكند تا بتوانند اين درياچهي بينظير را از خطر خشكيدگي و نابودي نجات دهند. دروبلاگ محمد درويش ميتوانيد مطلب را کامل بخوانيد
http://darvish100.blogfa.com/post-204.aspx
چهارشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۵
شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۵
روستاي نوا - پاشوره - شقايقهاي دشت لار
پنجشنبه ساعت10صبح راه افتاديم. شب قبلش تا ديروقت ميهمان داشتيم و نميتوانستيم صبح زود بيدار شويم. جاده هراز از اسک که رد شديم سمت راست مسيري خاکي با فاصله زماني نيمساعت ما را به روستاي نوا مي رساند. دوراهيها را بايد به سمت چپ رفت. در مسير ترافيک سنگيني که ناشي از کار ماشينهاي راهسازي براي عريضنمودن جاده بود پشت سر گذاشتيم که کلي انرژي ما را گرفت. بهتمام دوستاني که اين چندوقته، قصد رفتن در مسير هراز را دارند توصيه ميکنم ديرتر از پنج صبح راه نيافتند. ابتداي روستا امامزاده يحيي داراي ساختمانيست که براي شبماني تمام امکانات را داراست. ما ناهار را آنجا خورديم و پسرمان هومن رفت از داخل روستا مواد غذايي تهيه کند و ياشار و آبجيکوچيکه هم استراحت ميکردند. من هم چاي گذاشتم و مشغول عکاسي از گلپرهاي زيبايي شدم که حياط امامزاده را پوشانده بودند. ساعت چهار راه افتاديم به سمت تک خانهاي که پايين دامنه پاشوره ميباشد. پسرمان داشت عکس ميگرفت و در واقع اصلا حواسش نبود که ماري دراز و زيبا چهگونه از زير پاهايش فرار کرد و من کلي هيجان زده ياد ايستگاه راهآهن بکران افتادم که چه کودکانه مارها را لگد ميکرديم و اصلا فکر نمي کرديم خطر دارند. داداشي هم دايم برايمان پيغامهاي خندهدار ميداد که جا قحطه داريد مي رويد پاهايتان را بشوييد (پاشوره) و مجبور شدم برايش توضيح بدم که سنگهاي اين قله همه سياه است، مثل سنگپا و گويا به همينمنظور استفاده هم مي شود و نامگذاري کوهي با عنوان پاشوره بيدليل نيست. هنوز باغهاي روستا تمام نشده بود که صداي خسخسي شنيدم، به فکر خودم که خرس را هشدار ميداد خنديدم. آخه وضعيت محيط زيست ما متاسفانه خيلي بدتر از اينهاست که بهراحتي بشه خرس ديد. اما در جا ميخکوب شديم وقتي چهار تا گراز هيکلي از زير درختها در رفتند. من و ياشار گفتيم بهتره برگرديم، چون تجربه وحشتناک گراز را در شورمست داشتيم، اما دلمان اجازه نميداد، مسير به آن زيبايي و طبيعت بدان طراوت را رها کنيم. پايينتر خانوادهاي کنار رود نشسته بودند، از آنها در مورد وضعيت پرسيديم که فورا وسايلشان را جمع کردند و برگشتند. اينقدر ايستاديم که يکي از روستاييان به ما اطمينان داد که اين فصل گرازها با شما کاري ندارند و ما هم خوشحال از قانع کردن خودمان بهراه افتاديم اما آبجيکوچيکه به کوچکترين صدايي دست مرا مي گرفت و احساس هيجاني جنگلهاي آمازون را با خود داشت؛ تا آخر برنامه تا مورچهاي ميرفت زير لباسش، گازش مي گرفت داد مي زد گراز. مسير کاملا پاکوب و مشخص مي باشد. ما دو ساعته رسيديم به کلبه مورد نظر، اما دايم ميايستاديم براي عکاسي. ياشار و آبجيکوچيکه شروع کردن به چادر زدن، من و هومن هم رفتيم که از چشمه آب بياريم. آب رودخانه به دليل عبور گوسفندان، قابل استفاده نيست. مسير رودخانه را به سمت بالا دست نيمساعتي پيش برويد به چشمهاي ميرسيد که سمت راست رودخانه با گياهان سرسبز در اطرافش کاملا مشخص مي باشد. غروب بود و کلي عکسهاي ضدنور گرفتيم. کلبهاي که براي شب ماني کنارش اطراق کرديم داراي 2 اتاق با گنجايش 20 نفر و بالکوني با ظرفيت 7 نفر مي باشد. روبهروي کلبه شش درخت بيد کهنسال سايه انداختهاند. شب بسيار به يادماندنيي بود. چاي به راه بود و سوهانگزيهايي که سوغات سفر مامان بابا به اصفهان بود و صداي سازدهني هومن و آسمان پرستاره با ملاقه و قو و عقرب در آسمان و مسير راه شيري. صبح ساعت چهار و نيم بيدار شدم که از طلوع و دماوند عکس بگيرم، کلي هم راه رفتم تا منظره بازتري را داشته باشم و تازه متوجه شدم که باطري دوربيم تمام شده و حالا ديگه حتي چيزهايي که وقتي دوربين داشتم اصلا به نظرم قابل توجه براي عکاسي نبود، بهنظر زيبا ميآمد. خوشبختانه هومن جاي من هم عکس ميگرفت. هفتونيم راه افتاديم به سمت پايين و بعد از خوردن خربزه در امامزاده را افتاديم که برويم براي ديدن شقايقهاي دشت لار. از روستاي نوا که وارد هراز مي شويد، تقريبا روبه رويتان جاده رينه است. مسير خاطرهانگيز براي کوهنوردان جبهه جنوبي دماوند. هنوز پنج دقيقه بالا نرفتهايم که سمت راست، کندهکاريهاي کافرکوه نمايان مي شود. اگر اشتباه نکنم مسلمانها که ايران را ميگيرند، زرتشتيها به کوهها پناهنده مي شوند و چون مسلمانها آنها را کافر ميدانستند، محل اسکانشان چنين نام هايي گرفته است، که مجموعه کافرکوه ثبت ميراث فرهنگيست و چشمانداز زيبايي دارد. پنجرهها و سوراخهايي که ايجادشده يسيار مرتب و تميز کار شده است. به رينه مي رسيم و براي رسيدن به لار بايد سمت چپ برويم، جاده بسيار بدي دارد، خيلي جاها نشست کرده است و چالههاي عميقي بهوجود آمده است که احتياط را بسيار واجب ميکند. شقايقها شروع شدند، واي چه بزرگ و چه آتشي، خوشبختانه مثل سالهاي قبل مردم براي تزيين ماشينهايشان استفاده نمي کنند. اگر وقت داريد به اندازه يک نصفه روز تاکيد ميکنم شقايقها را از دست ندهيد. مسير مسجد را که مي بينم به ياد صعود همگاني دانشجويان، تقريبا 9 سال پيش مي افتم و مسير يک عمر زندگي و اين همه خاطره خوب در اين چند سال. با خاطرههايم احساس نشاط ميکنم، زندگي را دوست دارم، طبيعت را، ياشار را و ... خدا را
لرستان - آبشار بيشه - تپه باباجان
از سال قبل با آزاده و وحيد براي سفر لرستان هماهنگ کرده بوديم و تاريخش هم کاملا تنظيم شده بود. اما شب قبل از حرکت کلي مشغله فکري داشتيم بين سنت و مدرنيته. مراسم خواستگاري خواهر ياشار که هفته قبلش در مورد آن تصميم گرفته شده بود و برنامهاي که از شش ماه قبل ما چيده بوديم و دغدغهاي که براي خانواده آزاده در خرمآباد بابت چهار روز ميهمانداري بهوجود آورده بوديم. در نهايت برعکس همه مسافرتهايمان که بيشتر اوقات صبح زود راه ميافتيم، ايندفعه يک ساعت مانده به ظهر راه افتاديم و پنج عصر رسيديم خرمآباد. ميهماننوازي لرستانيها چيز عجيبغريبيست. کوچکترين احساسي در شما در مورد ميهمانبودنتان باقي نميماند و کاملا احساس راحتي ميکنيد. پدر آزاده معلم بودهاند و تقريبا کل لرستان و روستاهايش را به خوبي ميشناختند. روز اول رفتيم قلعه فلکالافلاک را ديديم و ميلي که در ورودي آن سالهاست بسته است. این قلعه زیبا و دیدنی با 5300 متر مربع مساحت بر فراز تپه ای در مرکز شهر خرم آباد، با چشم اندازی فوق العاده زیبا قرار گرفته است. حریم این تپه باستانی، از شرق و جنوب غربی به رودخانه خرم آباد و از غرب به خیابان و محله دوازده برجی و از سمت شمال به خیابان فلک الافلاک محدود می شود. نام قدیم آن که به دوران ساسانیان بر می گردد، دژ شاپور خواست بوده و دارای 8 برج مدور و دیوارهای بلند و مستحکم است. وسعت محوطه باستانی که محل واقعی تحولات تاریخی بناست، حدود 400×300 متر مربع و ارتفاع تپه با احتساب دیوارهای بنا از سطح خیابانهای مجاور حدود 40 متر است. فضای داخلی بنای فعلی به چهار تالار نسبتاً بزرگ حول دو حیاط و تعدادی تالار و اتاق تقسیم شده است. ابعاد حیاط اول 5/22×31 متر و ابعاد حیاط دوم 21×29 متر است. در ورودی بنا در سمت شمال و در بدنه برج شمال غربی تعبیه شده است. دورتا دور قلعه را پرتگاهی مخوف فرا گرفته که دارای پوشش گیاهی ست و راه ورود به فلک الافلاک را دشوارتر می کند.نام این قلعه به مفهوم آسمان نهم و بالاترین فلک است که به طورمجازی دست نیافتنی بودن آن را می رساند. این بنا علاوه بر ویژگیهای معماری پر صلابت، گنجینه ای منحصر به فرد نیز دارد. این گنجینه دارای بخش های باستان شناسی و مردم شناسی است و ابزارهای سنگی عهد حجر، سفالینه های پیش از تاریخ، مهرهای متنوع سنگی، اشیای بی نظیر و مقدس مفرغی، ظروف و اشیای مربوط به دوران اسلامی و نمونه هایی از سنگ مزارهای منقوش لرستان را در دل خود جای داده است. در فضای داخلی این قلعه، به غیر از مجموعه موزه، کتابخانه تخصصی، آزمایشگاه تحقیقاتی مرمت آثار تاریخ و چایخانه نیز دایر شده و در حال بهره برداری است. این اثر بزرگ فرهنگی، به شماره 883 در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است. از بازار سنتي طلافروشان که نزديک قلعه بود نيز ديدن کرديم. اگر بهسمت لرستان مسافرت مي کنيد اسم سرابهاي متفاوت را ميشنويد، بر فرض سراب نيلوفر. سرابها همان چشمهها هستند و لرستان به علت داشتن کوههاي فراوان از آب بسياري برخوردار است و شما هرکجا، چشمه آبي مي بينيد گوارا و قابل شرب. از امامزاده زيد هم ديدن کرديم که با فاصله نزديکي از قلعه فلکالافلاک واقع شده است. منزل پدري آزاده فضاي بسيار دلنشيني داشت، از يکطرف پاي کوه بود که هر وقت دلتان ميخواست ميتوانستيد برويد بالا. باغ کوچکي در همان کوهپايه داشتند که غروبهاي رنگارنگ خرمآباد را ميشد از آن به نظاره نشست. حياط خانه هم درخت توتي داشت که کار اين چند روز من آنجا اين بود که صبح بيدار مي شدم و تا جايي که دستم به شاخهها مي رسيد توت مي خوردم و هروقت از پريدنهايم براي رسيدن به شاخههاي پرتوت خسته ميشدم چند لحظهاي برتابي که به شاخه تنومند درخت بسته شده بود مينشستم. جمعه صبح بعد از صبحانه مفصلي که مادر مهربان آزاده برايمان تهيه ديده بودند و مزه نيمرو با کره محلياش هنوز زير زبانم ميباشد راه افتاديم به سمت روستاي گريت و ابتدا به روستاي خانجان رفتيم که قلعه يزدگرد را ببينيم. در ورودي روستا سياهچادري را ميبينيم که ديشب مراسم عروسي در آن برپا بوده و امروز هم ناهار و رقص محليشان ما را حسابي به وجد آورد. دخترعمه آزاده که برايمان با تنور محلي روي سيني نان پخت و دوغي که بيشتر از يک ليوان نميشد خورد، اينقدر که ما به محصولات لبني بيخاصيت شهري عادت کردهايم ديگر توان هضم دوغ محلي را نداريم. تا قلعه که عملا چيزي از آن باقي نمانده است نيمساعتي راه بود. روي هر سنگي آگامايي نشسته حمام آفتاب گرفته بود. من و آزاده کلي از ميراث فرهنگيمان را – سفالهاي باقيمانده روي قلعه – جمع کرديم که ما هم از غارت ميراث فرهنگيمان نصيبي برده باشيم. آزاده ميگفت تا چند سال پيش تابلوي ميراث فرهنگي اينجا بود، اما الانه که ديگر چيزي وجود نداشت احتمالا تابلو را هم برداشتهاند. از فکر اينکه تابلو را ميگذاشتند باشد خندهام گرفت ،مثل اينکه در بزرگراههاي آسفالت شده تهران تابلوي باغات سرسبز صد سال پيش را بزنند که ما بدانيم زمانهاي دور! جاي اين رنگهاي خاکستري کسلکننده درختان سرسبز شاهتوت وجود داشته است. از روستاي خانجان تا هفتچشمه گريت بيشتر از ده دقيقه راه نيست. اينقدر منطقه دستنخورده است که وسط جاده آسفالته جوجهپرندهها را ميديديم که بيخبر از دنياي پرهياهوي ما براي خودشان ميگشتند. ناهار را که با دلمه هاي خوشمزه مادر آزاده گذرانديم راه افتاديم به سمت ايستگاه راهآهن بيشه که آبشار بيشه را ببينيم که الحق زيباترين آبشاريست که من و ياشار تا بهحال ديدهايم. تمام لرستان پر از درختان بلوط است و اطرافتان دامنههاي زيباي زاگرس. مسير بيشه آسفالت است بهغير از پنجکيلومتر آخر که خاکيبدي نيست. آبشار بيشه به رودخانه سزار ميريزد که اين رودخانه نهايتا به دز مي پيوند. روبهروي آبشار داشتيم هندوانه ميخورديم و جوانهايي را تماشا ميکرديم که ما را ياد تارزان انداختند؛ از درختان بهآن بزرگي بالا مي رفتند و شيرجه مي زدند داخل آب و اين خود گوياي عمق رودخانه در نزديکي آبشار ميباشد. در لرستان از جادههاي اصلي که خارج ميشويد و بهسمت روستاها ميرويد موبايل خط نمي دهد. خاطرتان باشد به هيچ وجه با سرعت زياد رانندگي نکنيد. چون هر لحظه احتمال دارد يک گله گوسفند وسط آسفالت، جلويتان سبز شود
اشتراک در:
پستها (Atom)