چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۸

لولا

پسر نمكين من هر روز يك عالمه چيز جديد ياد مي گيره و من حسابي ازش عقب افتادم، هر كاري هم مي­كنم به گرد پاش نمي رسم، خوبيش به اينه كه اصلا به روم نمي ياره، وقتي آرتان به چيزي كه، نبايد، ميخواد دست بزنه، خاله ش(پرستار مهربون آرتان) بهش گفته دست نه (در حاليكه انگشت اشاره به چپ و راست ميره) حالا آرتان كاري رو مي­كنه و مي دونه كه از نظر ما نبايد مي­كرد ميگه: دست نه، خميرهاي بازيش يا برگ تو خيابان رو مي ذاره دهنش و مي­گه: دهن نه - با حركت دست
چند شب پيش چند تا از اسباب بازي هاي آرتان رو با يكي از دوستاش عوض كرديم، آرتان از ماشين دوستش اينقدر ذوق كرده بود كه تا خونه برسيم نگذاشت اون رو بذاريم صندوق عقب و داخل ماشين تا خونه روش نشسته بود و فرمان ماشين رو هم دستش گرفته بود. من كه بسيار موافق معاوضه موقتي اسباب بازي هاي كودكانمان هستم، از ذوقشان به وجد مي يام و خونه مون هم جاي خيلي وسيله رو نداره
پشت لباس ما رو مي گيره و مثل قطار هوهو چي چي مي كنه، به لطف حيواناتي كه براش خريديم، ديگه با سرشستنش مشكلي نداره و عاشق آب بازي تو حمام شده به طوري كه هر دفعه مي برم پوشكش رو عوض كنم ترجيح مي ده كلا حمام كنه، اما واقعيت رو بخواهيد با اينكه آرتان پانزده ماهشه من تنهايي نمي­تونم ببرمش حمام
مكان مورد علاقه آرتان شهروند است، با باباش مشغول مي شه و من مي رم دنبال خريدها و از سوت كفش آرتان محلشون رو شناسايي مي­كنم و پيداشون مي­كنم، بيسكوييت هاي دراز رو بر مي داشت و با ما شمشير بازي مي كرد، يك بسته فندق برداشت بود بهش گفتم مامان فندق مي خواهي، دستشش رو گرفت جلو دهنش، به سبكي كه ياد گرفته سنجاب فندق مي خوره
حافظه كودكانمان چيز عجيب غريبي ست، چند وقت پيش مهمان داشتيم، آرتان داشت پيچ و ميخ رو رو در نشان مي داد و ما هم پزش را مي­داديم و به عمو امين مي­گفتيم ببين آرتان همه رو بلده، عمو امين گفت مي­خواهيد چيزي بپرسم كه بلد نباشه؟ گفتم بپرسيد. پرسيد آرتان
لولاي در كو؟ آرتان در كمال تعجب دست گذاشت رو لولا و من متوجه شدم چه استعداد بي نهايتي در فرشتگان ما آينده سازشان است

۱ نظر:

برج سینا گفت...

سلام. خبر عباث رو شنیدین؟