شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۸

اندر حكايات آرتان

به آرتان مي گم مامان پيشي چي مي خوره ميگه موش، بلند مي گم بابا مي دوني پيشي چي مي خوره؟ آرتان مي دونه ها. بابا مي پرسه آرتان پيشي چي مي خوره و آرتان ميگه پيتزا
آرتان ياد گرفته شمع و كبريت رو فوت كنه و عاشق تولد تولد است، داريم رابين هود مي بينيم، اون قسمتي كه داروغه با آتيش مي ياد، مي بينم آرتان داره مونيتور رو فوت مي كنه.
پسرك من يك هفته اي هست بي حاله، از شنبه شب كه بالا آورد و تب كرد تا الان هنوز سرحال نشده،حالتي شبيه افسردگي آدم بزرگ ها داره، چه شاديي بزرگتر از ورجه وورجه اين كوچولوهاست و چه عذابي عظيمتر از بيماري يك فرشته معصوم

۵ نظر:

مامان دانیال گفت...

امیدوارم این فرشته کوچولو زودتر خوب بشه و خونتون پراز سروصدای دلپذیرش بشه.

A to Z of my heart گفت...

امیدوارم آرتان گلم زود زود خوب بشه :)

مریم مامان نیکی گفت...

چه پسر باهوشیه این آرتان کوچولو.
مامان آرتان ناراحت نباش، آرتان قول می ده زود زود خوب بشه.

زرافه خوش لباس گفت...

دنياي مجازي هم انگار دنياي كوچكي است. در وبلاگ مامانها گذر مي كردم ديدم مي شناسمتون. اميدوارم آرتان كوچولو خوب بشه به زودي.مواظبش باشيد
مونا مامان عرفان

ناشناس گفت...

سلام . من امروز تمام حکایت های آرتان کوچیک رو از اول خوندم . خدا حفظش کنه . پدر و مادرش رو هم براش نگه داره. دعاکنید خدا به من هم یه آرتان کوچولو بده.