سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۸

آواز زيباي پرنده ها

ديشب آرتان تو ماشين خوابش برد و چون كل روز را نخوابيده بود من ترجيح دادم پوشكش رو عوض نكنم كه راحت بخوابه، صبح ياشار موند خونه كه آرتان رو نگه داره و دايم به من مي گفت چرا زود نمي ري، من خيلي كسر كاركرد دارم و يكساعت تو اداره بودن هم برام يكساعته، اما كارهايي رو بايد مي رسيدم كه مطمئن بودم ياشار انجام نمي ده يا يادش مي ره، منم ديگه قرار نبود برگردم خانه، به ازاي هر نكته اي هم كه به ياشار يادآوري مي كردم با حالت بدخلقي كه يعني چقدر مي گي؟ سرش رو تكون مي داد، ساعت ده صبح زنگ زدم كه حال آرتان رو بپرسم و پرسيدم پوشكش رو بيدار شد عوض كردي؟ گفت نه، گفتم ياشار اين بچه از ديشب عوض نشده، با نهايت جسارت يا از سر استيصال گفت آخه جيش نكرده، من اينقدر عصبي شدم كه اگه تو اداره نبودم ... آخه من همون ديشب متوجه شدم كه بهتره عوضش كنم، و فقط فكر كنم صبح اين يك كار رو انجام ندادم و به ياشار هم يادآوري نكردم و خب ديگه مطمئنم اين برنامه* اگه يك ويرگول ناقابلش جا بمونه اررور مي ده و اجرا نمي شه
*از نظر من ياشار مثل برنامه هاي كامپيوتري، بدون كمترين خلاقيتي در امر بچه داري عمل مي كنه، ياد گرفتني هم در كار نيست چون خيلي رك مي گه من ياد نمي گيرم، مثلا تا 2 سالگي آرتان باباش تا به حال يك بيت شعر بچگونه براش نخونده، كوچكترين چيز از نظر من بديهي ناگفته بمونه، اجرا نمي شه و سيستم در كل ايراد مي گيره
** ديگه هيچ بيابان امني هم تو اين كشور نمونده كه لا اقل سر به بيابان بگذارم
*** 88 خيلي سن من رو زياد كرد، گاها احساس پيري مي كنم، دلم فهفهه هاي بي خيالي سرخوشي مي خواد . تا كمر از پنجره رو به عيد ماشين بيام بيرون و آهنگ هاي ستار و گلهاي پامچال و فرار كردن خرگوش هاي جنگلي، 89 هيچ كي اندازه من منتظرت نيست

۵ نظر:

زرافه خوش لباس گفت...

پس اميدوارم عيد حسابي به تو وپسرك خوش بگذره و استراحت كني و با باباي پسرك هم به نتايج جديد و خوبي برسيد:)

لیلی آراز گفت...

سلام عزیزم. احساست رو درک می کنم. اما راستش همیشه تو اینجور مواقع مادرها رو مقصر می دونم تا پدر ها رو. من هم تا 5 6 ماه قبل همین تصور اشتباه رو داشتم. از وقتی خودم تصورم رو عوض کردم خیلی چیزها عوض شده.... سال نو برات مبارک باشه عزیزم.

رویا گفت...

سلام مینا جان.
خیلی آقایون رو سرزنش نکن. به هر حال یه چیزهایی از این حس مادری ذاتیه و در فطرت ما قرار داده شده که در اونها قرار داده نشده.
من خیلی وقتها (اگر نه به زبون حداقل تو دلم)‌ بابای آرتان رو برای یوسف مثال می زنم که ببین چقدر با آرتان بازی می کنه. چقدر وقت برای خانواده می گذاره. چقدر کارش رو خوب کنترل میکنه. آشپزی بلده و ...
اما وقتی از اون ور 80٪ باباهای دیگه تو آشناها و اطرافم رو می بینم،‌می فهمم که این همسرهای ما خیلی خوبن. بیچاره ها همچین اهل تفریح و ... هم نیستن دیگه. ضعفهایی که دارن در مقایسه با خوبیهاشون خیلی کمه.
منهم با لیلی موافقم. حست رو عوض کن. توقعت رو ازشون کم کن تا اگر هم کمکی کردن خوشحال بشی. این جوری هم برای خودت بهتره هم برای کل زندگیتون. :)

مامان نیکی گفت...

مینا جان،
بابای نیکی هم از افتخاراتش این بود که من بلد نیستم پوشک عوض کنم من هم بهش سخت نمی گرفتم تا اینکه وقتی می رم دانشگاه و اون خونه هست و بچه هم که نمی دونه شیفت باباست و نباید خرابکاری کنه!
خلاصه اینکه چند روز پیش اومدم دیدم هر دو تا با همدیگه رفتند حموم (فرض کن بچه ی سه ماهه که نمی تونه بشینه رو با خودش برده حموم). می گه با هم رفتیم زیر دوش!
آخه اوضاع در حدی بود که با دستمال تر و این حرفها درست نمی شد!
منم موافقم که سختگیری نکردن بهترین راه حله. موقعیتش که پیش بیاد بهترین بچه دار های دنیا می شن.
راستی پیشاپیش عیدت مبارک و سال جدید هم مبارکتر از پارسال.

khale گفت...

ابچی چونم با حال نوشته بودی az dide man hame ye hesse piriye to be khatere naghsh paziri hast to be khodet ghabolondi ke maman yani kasi ke bachegi nakone ehsasatesho por rang neshon nade to naghshe mamano bara artan bazi mikoni ye mamane jeddi amma in maman mitone ye mamane shado maskhare bashe ke bache kooli bahash hal mikone.be nazaram to 89 say kon naghshe ye dost dokhtare sheytono bara artan bazi koni