چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۹

خبرهای جدید


شکر خدا, امور زندگی در چند مسیر, سر و سامان گرفت:
آرتان در زمینه کنار گذاری پوشک بسیار موفق عمل نمود و بعد از 2 ماه اعتراف می کنم که بسیار پروژه سنگینی بود. هم اکنون بسیاری از ساعات زندگی من و آرتان در دستشویی منزل سپری می شود, با هم شعر می خوانیم, آرتان با سیفون آهنگ می زند, حتی برای پی پی هم شعر می خواند ...
از طرح دورکاری دولت محترم, بسیار دلشادم و امیدوارم با اضافه حقوق و اضافه تسهیلات, در سالهای آتی نیز دور کار باشم.
آرتان می خواهد بیاید پیشم که دارم با کامپیوتر, کارهای اداره را انجام می دهم, برایش توضیح می دهم که برای آنکه اداره نروم و پیش هم باشیم, کارهایم را خانه انجام می دهم, پس باید به موقع به آنها برسم, آرتان می رود بیرون و می گوید مامان به کارهایت برس, من از اینجا برایت دست تکان می دهم. می دانستم آرتان می خواهد مادرش پیشش باشد اما تا دو سال و نیمگیش به هزار و یک بهانه, خودم را گول زدم که می تواند بی مادر هم به او خوش بگذرد, الان بیشتر از همه از این خوشحالم که کلی دلیلی که هیچ یک قانعم نمی کرد, برای پیش فرزند نبودنم لازم نیست بتراشم.

از رانندگی بگویم, بزرگترین ترس زندگیم, تا حد زیادی مرتفع شده است و الان گلیم خودم را از آب می کشم بیرون. تعجبم از اینکه ترس های زندگیمان با ما چه ها که نمی کند.
اما از آرتان این روزها: دارد مستقل تر می شود و من در نیمه های کمک کردن به او, سعی می کنم خودم را کنار بکشم, می بینم که او می تواند, اما این منم که دوست دارم فرشته ای به من وابسته باشد و در حال مبارزه ام با خودم.
در رانندگی بسیار کمکم است و اغلب یادم می اندازد که کمربند نبسته ام.
تا یاشار باشد, ترجیح می دهد یاشار رانندگی کند و بارها می پرسد مامان رانندگی یاد گرفتی؟
می پرسم آرتان مهد کودک را ترجیح می دهی یا مامان, می گوید مهدکودک با مامان
همیشه کلی فیلم داریم موقع بیرون رفتن برا لباس پوشیدن, می گویم آرتان بخواب شلوارت را بپوشی, نگاهی به اطراف می اندازد و در راستای بهانه ها می گوید, آخه متکا نیست
در دو سال و نیمگی آرتان با رضایت خاطر, موهایش را در آرایشگاه مردانه کوتاه کرد و من برای چندمین بار به این نتیجه رسیدم که هر کاری را اگر به موقع انجام دهیم, آه و شیون ندارد.
*از همه دوستان عزیزم که این مدت آشفته زندگیم, باافکار مثبت, کمک و همراهم بودند, بسیار سپاسگزارم.
** هنوز برنامه هایم کاملا منظم نشده است, اما وبلاگ آرتان از برنامه های در اولویت است.

۸ نظر:

mobin گفت...

خوشحالم که بالاخره خبرهای خوب می خونم اینجا!

Norman گفت...

سلام
من امروز کامنتی رو که برام گذاشته بودی دیدم!
ما همه خوبیم مرسی، خوشحالم که با خبرهای خوب به روز شدی.
سلام برسون

لیلا مامان پویان گفت...

آویسا جان خوشحالم که همه چیز روبراهه
باورت می شود من هنوز فوبیای رانندگی دارم ممنون می شوم اگر تجربه موثری در این زمینه داری با من در میان بگذاری
روی ماه آرتان عزیز را می بوسم که دلم حسابی برایش تنگ شده...

نسیم مامان آرتین گفت...

سلام سلام...
بلاخره تونستم موف بشم اینجا کامنت بزارم... اونجایی که باید کلمه رو تایپ کنم اصلا برام باز نمیشد...

خوشحالم که رانندگی رو شروع کردی... وقتی مدتی عادت کنی بهش دیگه راحت میشی

میبینم تو مرحله پوشک گیرونی... مبارک بباشه... مرحله سختیه اما وقتی تموم بشه احساس میکنی آرتان یه درجه بزرگتر شده و خیال هر دوتون راحت تره... خیلی خوبه که در این مورد اینقدر باهاش وقت میزاری... چون دوره خیلی حساسیه و اگه درست انجام نشه براش خیلی سخت میشه...

راستی مهد پیدا کردی برای آرتان؟!
منم الان 2 هفته است آرتین رو میفرستم و خیلی هم راضی هستیم هر دومون...

راستی 20-23 بهمن تو پارک گفتگو نمایشگاه کودک هست...

مامان نیکی گفت...

رانندگی در تهران یعنی شاخ غول رو شکوندن! من کلاهم رو برای هر کی (مخصوصاً خانوم) که تو تهران رانندگی می کنه بر می دارم.
موفق باشی عزیزم.

نسرين گفت...

در مورد دوركاري خوش به حالت
من كه از اين طرح چيزي نمي دانم و كودكم از حضور من محروم

leila mamane pooyan گفت...

خدایا چنان کن که هر روز ما / همه سبز باشد چو نوروز ما

دل و دیده باشد ز مهر تو شاد / جهان نو شود، سال فرخنده باد !

سال خوبی پیش رو داشته باشی دوست من [قلب]

زرافه خوش لباس گفت...

من هربار كه آرتان را مي بينم محبت هاي يك مادر آگاه در چشمهايش نمود دارد. روزهاي سخت را پشت سر مي گذاريم و مي رويم به سوي آرزوهاي پيش رو...راستي من هم خيلي دوست دارم دوركار بشم.براي ما كه لغو شد خدا كنه بعد از عيد امكانش باشه. سال نو هم مبارك