شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۰

عكس هاي سه سالگي

آرتان و محمد جواد (روي خانه درختي)

هر چي به بابك مي گم اين پسر من استيل سنگ نوردي داره،
جايي براي سنگنوردي بچه ها سراغ نداريد؟


آرتان در درياي بابلسر

جنگلهاي جمشيدآباد - تزديك زيراب

آرتان و بابا بزرگ نصرالله



۶ نظر:

لیلا مامان پویان گفت...

خدای من آرتان کوچولوی ما مردی شده برای خودش ماشالا خدا حفظش کنه...
آویسا جان امیدوارم از مهد کودک ارتان جان راضی باشید من که از مهد پویان چندان دل خوشی ندارم و قصد دارم مهدش را عوض کنم.
رفتن بالای خونه درختی حتما خیلی هیجان انگیز بوده
آویسای عزیز از طرف من روی ماه آرتان جان را ببوس که خیلی دلم براش تنگ شده.

لیلی گفت...

azize koohnavard .... chgadr khoob bala mire :)

علی گفت...

چه مردی شده این پسر
جالبه ما رو یاد هردوی شما می اندازه
زیاد یادتون می کنیم
به امید دیدار

مریم گفت...

آویسا جون، فکر میکردم که این سیستم فیلترینگ بهت غلبه کرده و دیگه اینجا نمینویسی، خوشحالم که میبینم نا امید نشدی هنوز. عکس آرتان و بابا نصرالله رو خیلی دوست داشتم.
میدونی، من فکر میکنم مهد کودک هرچی باشه از خونه بودن بهتره برای بچه ها، حالا اگر مهد کودک خوب باشه که دیگه عالیه، فکرشو بکن چقدر به بچه ها خوش میگذره از صبح تا شب با بچه های همسنشون بازی می کنند :)

سحر گفت...

چطوری دوست قدیمی ؟یادی از ما نمیکنی ...از دیدن عکسهای ارتان بسی خوشنود شدیم

لیلا مامان پویان گفت...

آویسای عزیز ببخش که جوابت را اینقدر دیر می دهم سرم شلوغ بود و فرصت سر زدن به نت را نداشتم یکی دو بار هم تماس گرفتم ولی گویا متوجه نشده بودی.
ما هم خیلی خیلی مشتاق دیداریم و از دیدنتون خوشحال خواهیم شد مخصوصا آرتان عزیز که دلم حسابی برایش تنگ شده قرارش را می گذارم به عهده شما...
مشتاقانه منتظر دیدارتون هستیم.