جمعه، مهر ۰۸، ۱۳۹۰

پرو لباس

با آرتان رفتیم که لباس پاییزه براش بگیریم, یک سوئیشرت را پرو کرد و داشتم با فروشنده صحبت می کردم گفتم سه تا شورت هم می خوام برا آرتان. برگشتم دیدم آرتان داره شلوارش رو در می آره, پرسیدم مامان داری چکار می کنی وسط مغازه؟ دیدم شورتش هم داره در می آره , ووووووووووووه , فهمیدم می خواد شورت رو پرو کنه :)

دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۰

داستان بزرگی هام

خیلی شب ها قصه کوچولی های خودم را برا آرتان تعریف می کنم و بعضی وقت ها هم آرتان داستان هایی از خود می سازد و مثلا از کوچولی هایش است. داریم از مهد بر می گردیم و آرتان چند مورد از کوچولی هایش را تعریف می کند, می گویم آرتان از مدرسه نگفتی؛ می گوید آهان بزرگی هام را تعریف کنم :)

جمعه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۰

لکسوس یا لدر

از کنار استخرصدف رد می شیم, به آرتان می گم وووه آرتان شاسی بلند لکسوس, چقدر دلم می خواد؛ می گه مامان منم دلم لدر می خواد

شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۰

آرتان مستقل




آرتان و نظارت بر بلال هایی که خود کاشته است

آرتان و بابا بزرگ
آرتان و بهار

آرتان و عرفان در برج میلاد

آرتان و فوتبال در چمن زارهای اطراف زیراب





از نظر من سه سالگي جهش كودك است، تغييرات شگرف از نظر من مثبت كه استقلال كودك را به همراه دارد؛ تصميمات زيبا و پسنديده كودك سه ساله ، كه انسان را به وجد مي آورد. تا دو سالگي آرتان بسيار به من سخت گذشت، خودم بسيار سخت گير بودم و تا اندازه اي ترسو در امر بچه داري، بي پشتوانه خانواده و حتي همسر، آرتان كه كم كم مستقل شد و من به گام ها و حركات و بازي هايش مطمئن، يكدفعه ديدم عجب لذتي دارد با بچه اي گفتگو كردن، هم كلام شدن، گاهي مسافرت رفتن و ... يك ماه پيش با هم با قطار رفتيم سمنان، خيلي به من خوش گذشت. آرتان هم به سبب شغل بابابزرگ و خاله مريم عاشق قطار است. قطارهاي ما زياد تميز نيست وقطاري كه با بچه خيالت راحت باشد، شايد سخت پيدا شود. قطاري كه من و آرتان تست كرديم، قطار اتوبوسي تهران – سمنان بود كه سمنان آخر مسيرش است و به توصيه خاله مريم با آن رفتيم كه من راضي بودم. هنوز جرات ندارم با آرتان با ماشين جايي بروم، چون از اول آرتان عادت نكرده است رو صندلي بچه، در ماشين بنشيند و آن پشت دايم دارد ورجه وورجه مي كند. روابط عمومي آرتان بسيار بهتر شده است و شايد به خاطر مهد مژده باشد كه با بچه هاي ديگر بهتر باري مي كند. جمله بندي ها يش در حد عاليست، زمان هاي مختلف و جمله شرطي ها و ساختارهاي مختلف ما را راحت به كار مي برد، امكان ندارد كه در جواب شرطي هاي من كه مثلا اگر اين كار را كني اجازه داري كايلو ببيني، جاي دو شرط را عوض نكند كه بذار كايلو را كه ديدم مثلا اسباب بازي ها را از تو هال جمع مي كنم.
چند روز پيش آرتان چند تا نخ رو گرفته بود به عنوان مار و پزشك مارها شده بود، آخر سر آورد مار رو به من داد و گفت مامان خوب شد، ديگه مي تونه نيش بزنه، وووه ه اينكه يك بچه بدونه هويت مار به نيش زدنشه خيلي جالب است.
لغت منحصر به فرد آرتان هم مي مره(با ضم ميم دوم) است به جاي مي ميره.
هر چقدر عاشق دختر دايييش بهار است، بيشتر از نيم ساعت اجازه نمي دهد بهار با اسباب بازي هايش بازي كند و هر دفعه اين قدر ناراحت مي شوم از اين اتفاقات كه با اينكه حق را به آرتان مي دهم از اينكه برادرزاده ام گريه كند، اينقدر ناراحت مي شوم كه ترجيح مي دهم كمتر همديگر را ببينند.
آرتان در تصميمی انقلابی چند هفته پيش منزل خاله مريم خوابيد, شايد خاله و عمو امين بيشتر ازما استرس داشتند, جالب اينکه صبح ساعت نه هم که رفتيم دنبالش رقبتی به آمدن نداشت.