چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۱
دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۱
روز شمار مسافرت ماشيني به ارمنستان- گرجستان - تركيه
آرتان تارزان
آخر مرداد 2 روز برای عید فطر تعطیلی داشتیم، هفته بعد هم مهد آرتان
تعمیرات داشتند و وقتی آرتان مهد نره،
یعنی من یا یاشار
باید تعطیل باشیم، تعطیلات اجلاس سران هم افتاد رو هفته ای
که مهد آرتان تعمیرات داشت و این چنین شد که نقشه ارمنستان گرجستان پا گرفت.کتاب lonelyplanet را علی داشت و امانت گرفتیم، از دوستانی هم که رفته بودند یکسری اطلاعات کسب شد، باربند ماشین هم از بابک، امانت گرفته شد و خانواده ما به همراه آجی کوچیکه و همسرش برنامه ریزی کردیم، آجی کوچیکه مریضی سنگینی را پشت سر گذاشته بود و 5 روز مانده به سفر شوک بزرگی به ما وارد کرد که نمی توانند بیانند، ما مانده بودیم که آرتان را چگونه راضی کنیم که حوشبختانه به همت و اراده خاله، آنها همراه شدند اگر چه چند روز اول اصلا روحیه و انرژی نداشت اما به مرور بهتر و بهتر شد. مسیرمان پنج شنبه صبح حرکت از تهران تا جلفا. جمعه صبح مرز نوردوز که متوجه شدیم یکی از مدارک را جا گذاشته ایم که باز خوشبختانه فامیل همت کردند و درب منزل آجی کوچیکه را شکستند و مدرک را با اتوبوس های شب رو برای ما فرستادند. شنبه صبح مرز نوردوز با یکساعت معطلی رد شدیم و برای اولین بار در زندگانی ام پلیس مرزی مان به مانتوی من گیر داد که نشستم جلویش با نخ و سوزن چاکهای مانتو را دوختم و رد شدم. مسیر کاملا سربالایی و جنگلی است پر از میوه و تمشک و پر از چشمه های آب. شب اول Goris خوابیدیم. بسیار زیبا هم از لحاظ ساختمانی و هم صخره هایی که شهر را احاطه کرده اند. در ارمنستان کمتر انگلیسی زبان پیدا می شود و پانتومیم کارآتر است. Tatev نزدیک Goris است که متاسفانه من نمی دانستم که دیدنی است و باستانی و از دست دادیم. به سمت jermuk رفتیم در صبح یکشنبه. همه جا دریاچه است و سبز و دلنواز. Jermuk اب معدنی های متفاوت دارد با درجه حرارت های متفاوت که هر کدام برای قلب و روده و کبد به طور خاص مفیدند. خودشان که قلب قلپ می خوردند اما از نظر من تلخ بود و عیر قابل تجمل. آب ها رایگان است و در پارکی حدود 10 شیر وجود دارد که از هر کدام می توان استفاده کرد. من بیشتر آثار باستانی دوست دارم و طبیعت و زندگانی خاص یک منطقه را. Jermuk را پیشنهاد نمی کنم. رفتیم به سمت Martuni که کنار سوان است. تقریبا به بلندترین منطقه که می رسید کاروانسرایی است که از دست ندهید. از کناره دریاچه تا نزدیکی شهر سوان رفتم. غرب دریاچه سوان بسیار مرفه تر از شرق و جنوب سوان است و تمام ویلایی . شب را چادر زدیم کنار سوان که نیمه شب بارانمان گرفت. پس کنار سوان و نزدیکی شهر باتومی در گرجستان حتما حساب باران های سیل آسا را داشته باشید. صبح دوشنبه ابتدا گارنی و Gighard دو اثر باستانی را دیدیم و سپس وارد ایروان شدیم. بزرگ نیست. پر از ایرانی است. میدان اپرا تا جمهوری بسیار زیبا و شلوغ است. قدم زدن شب در این ناحیه را از دست ندهید. نقشه های مترو و شهر را از اینترنت بگیرید وگرنه هیچ توریست آفیسی به رایگان به شما نقشه نمی دهد. نقشه مترو را حتما داشته باشید که ایستگاه ها همه اسم های ارمنی دارند و یک کلمه انگلیسی پیدا نمی کنید. من رو دوربینم نقشه مترو را داشتم و دوربین هم که ممنوع است در ایستگاه ها. هر دفعه که روشن می کردم تا ببینم نقشه را یکی بالای سرم حاضر می شد.
مجسمه عشق در batumi كه 8 شب به بعد مي چرخد |
با خانواده اي محلي نزديك Poti |
سه شنبه: به سمت Batumi می رویم. قبل از رسیدن به شهر می رویم به botanic garden که برایش زحمتی نکشیده اند. خیلی با صفا است به شرطی که هوا خنک باشد. با این آب و هوا کلی گل می شد در آن کاشت مثل سنگاپور. اما چندان به آن نرسیده اند آبجی کوچیکه اینقدر تعریف کرد که من هم خوشم آمد. 3 ساعتی پیاده روی در آن طول می کشد.آجی کوچیکه و همسرش از این شهر خوششان آمده و شب می مانیم. مجسمه گردان عشق را دیدیم که در کنار برج های بلند تازه ساز دیگر نمایی ندارد.
Sumela- Maryam anna- Turkey |
آرتان و عمو امين در Botanic Garden nv در Batumi |
شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۹۱
حالا من با كي ازدواج كنم؟
در مهد آرتان به بچه هايي كه ظهر ها مي خوابند مي گويند خوابگاهي و به
بزرگترها كه ظهر نمي خوابند مي گويند غير خوابگاهي. فردا
مهمان داريم و من مشغول تهيه و
تداركم، به آرتان مي گويم برو پيش بابا
بخواب تا من كارم تمام بشه بيام،
مي گه مامان يعني امشب
خوابگاهي نيستي؟
تازگي ها با آرتان شطرنج بازي مي كنيم و منچ
و عاشق زرنگ بازي است در بازي – همان تقلب –
با ياشار مي رود استخر (ديگه پسرم داره ناجي غريق مي شه) به آرتان مي گم از بابا بهتر شنا مي كني نه؟ مي گه: خيليييييييييي
برا آرتان جشن تولد گرفتيم، سعي كردم خيلي چيزها را پيش بيني كنم كه
يكدفعه وسط مجلس شوكه نشوم، اما ديگه اين
رو پيش بيني نكرده بودم كه آرتان طبلش را پرت كند و مهتابي اتاقش را بشكند، از
ديشب دارم خدا را شكر مي كنم كه شيشه روي بچه ها نريخته و اگر ريخته آسيبي
نرسانده، در اتاق آرتان را بستم چون تو تاريكي نمي ديدم كه كجا پا بذارم و چون
مهمان داشتم اصلا نمي رسيدم تميز كنم و بچه ها از بي جايي رفتند اتاق ما و بدون
اسباب بازي بايد ، بازي اختراع مي كردند، بگذريم از اينكه كليه قابلمه ها را
برداشته بودند براي آهنگ زدن و چه سر و صدايي – من كه لذت مي بردم – فقط قابلمه
غذا روي گاز باقي مانده بود.
چند تا از بزرگ ها نشستيم با آرتان، يكدفعه مي گه مامان شما ها كه همه بزرگيد، حالا من با كي ازدواج كنم؟؟؟
كارتون مي بينه ميگه مامان چرا
همه به اين حرگوشه بدجنسي ميكنن!!
اعتماد به نفس پسرم عاليه، تا به حال تمام نقاشي هاي روي ديوارهاي تهران
را مي گفت او كشيده، آرتان بيمارستان
ميلاد به دنيا آمده و با برج ميلاد خيلي خودماني هست، ديشب مي گفت مامان من و
عرفان برج ميلاد را ساختيم ها، محمدرضا و آتنا و كل اغلان(شخصيت كارتوني مورد
علاقه اش) هم كمك كردند
سهشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۹۱
آرتان شناگر
جاده سولقان - آرتان عاشق برف بازي است و انگار برف ها را با محبت در آغوش گرفته است |
آرتان اين روزها از مهد كه مي رسيم خانه مايو خودش و ياشار و عينك شناي خودش را همراه حوله ها مي گذارد در يك نايلون و يك لحظه از خودش جدا نمي كند يعني 2 ساعت تا زماني كه ياشار بيايد اين وسايل را همراهش دارد كه با هم بروند استخر. با مهدش حاضر نيست برود آموزشي شنا مي گويد من كه بلدم. من هم نمي دانم از اعتماد به نفسش است يا واقعا بلد است. كجا با پسرم بروم شنا؟/؟
یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۱
از جملات قصار آرتان
مامان به ماشینت بیشتر بنزین بده که بشه
اندازه ماشین بابا
من و یاشار داریم صحبت می کنیم که من امتحان دارم و یاشار جلسه و اینکه چکار کنیم؟ کی آرتان را از مهد برداره؛
چند ساعت بعد دایی نصرت آمده خانه ما آرتان می گه
دایی فکر کن چی شده فردا مامان
باید مشقاش رو بنویسه بابا هم جلسه داره
من رو از مهد کی برداره؟
وقتی از کوچولوای هاش براش تعریف می کنم غرور را
درش می بینم و شادی را, مثلا عکس اسب روی
کامیونی که همیشه کنار پارک ما نگه
میداره را به آرتان نشان می دم و می گم
کوچولو بودی این عکس رو خیلی دوست داشتی, می بینم چه کیفی می کند.
به نظرم از 3 سالگی کودک به بعد می توان مشغول
به تحصیل شد چون هم کودک یا همسن هایش
زمانی مشغول است, وابستگی دیگر
تنها به مادر نیست و با پدر هم دمسازند,
گاه گاه هم می توان 2-3 روز پیش پدربزرگ و
مادر بزرگ بمانند که من بر این مورد آخر
اصرار دارم که حتی اگر شرایط خاصی نیست هر 2 ماه یکدفعه کودک 3 سال به بالا
را نزد پدر بزرگ و مادربزرگ گذاشت که بچه ها جای مطمئنی دارند و کم کم
فاصله را تجربه کنند.
آرتان 4 سالش دارد پر می شود- تیر ماه دارد شروع
می شود و تولد آرتان را پیش رو داریم. خیلی خوب با قیچی کار می کند نه بچگانه که با قیچی بزرگانه هم خوب و دقیق می برد؛ به خمیر بازی
علاقه خاصی دارد و خورشید و املت
و آدم های حرفه ای می سازد با خمیر
با آرتان روزها که می رویم پارک ترجیحش
برای بازی این است که آشنایی برای بازی داشته باشد مثلا اگر ایلیا (هم بازی
پارکش) نباشد خودش قبل از اینکه شب شود تمایل به برگشت دارد.
جدیدترین
کارم پیلاتس کار کردنم هست
که به نظرم بعد از کوه و شنا مفرح ترین ورزش است
سهشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۱
سفر به ييلاقات ماسال - درياچه نئور و آبگرم سرعين
بابابزرگ در موزه روستايي سراوان مشغول آموزش به نوه اش |
مرسي آرتان از همه كمك ها و همراهي هايت |
مرسي بهار از محبتت |
بعضي وقت ها هم پدرها كمك مي كردند كه كوچولوها همراه بمانند |
ييلاقات ماسال - زيبا و رويايي |
قند نبات مامان |
كنار درياچه نئور - همه خانواده غير از عكاس باشي |
سوغات ماسوله و هديه زن دايي به بچه ها |
لذتي كه از پرتاب سنگ در آب مي بردند ما را همواره در جستجوي رودخانه و جوي آب نگهداشته بود |
در ماشين هم يك لحظه بيكار نبودند |
پارك شهر فومن كه منتظر آبجي كوچيكه بوديم تا از قلعه رودخان برگردد |
ييلاقات ماسال به سمت خلخال - بالاتر از هتل خاني |
اين سفر با همت عالي آبجي كوچيكه شروع
شد و خانواده 10 نفري ما همه در آن شركت داشتند. دو فرشته همسفرمان آرتان و بهار
لذت سفرمان را چند برابر كردند اگر چه كه من و زن دايي دايم دنبالشان بوديم كه از
جايي سقوط نكنند مخصوصا در ماسوله كه دلمان آب شد از ترس. كمك هاي بابا نصراله در
نگهداري دو نوه اش باعث شد كه من و زن دايي برنامه ريز سفرهاي آتي باشيم اگر چه در
دلمان اما خانوادگي
یکشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۰
آخر هفته ما
نهال کاری، درخت ازگیل را مجبور شد یاشار اینگونه نگاه دارد، باقی نهال ها در صندوق عقب
آرتان از زیراب تا تهران آنقدر تو ماشین بپر بپر کرد که نرسیده خانه خوابش برد
محمدجواد و آرتان
محمد جواد و آرتان در باغ محمد جواد
آرتان و بهار(عسل عمه)
موسیقی دان کوچک، آنچه زیر پاهایش گذاشته جعبه باقلوا و سوهان است
آرتان و بهار در خانه بازی سمنان
دایی نصرت به دنبال توپی که افتاد در رودخانه
بچه های طبیعت ندیده
آب بازی برنامه هر روزه آرتان
آرتان و بهار در خانه بازی سمنان
اشتراک در:
پستها (Atom)