چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۸

آرتانم به دنيا خوش آمدي

آرتان من يكساله شد و اين يكسال اصلا زود نگذشت، سنگيني سيصد و شصت و پنج روز را كاملا حس مي كنم، آما شيريني آرتان به مانند هر كودك ديگري روز به روز بيشتر مي شود و به همان اندازه خطرات اطراف. آرتان دو هفته پيش با بيماري سنگين روزئولا دست و پنجه نرم مي كرد، تب چهل درجه اي كه با شياف هم پايين نمي آمد در نهايت تحمل مرا شكست و زنگ زديم مامان بزرگ آرتان براي كمك بيايد. چهار شبانه روز كمترين درجه بدن آرتان سي و نه درجه بود، دايم زير آب بود و شربت استامينفن و شياف و گونه هاي قرمز و بدن آنقدر داغي كه ديگر جراتم را از دست داده بودم براي شير دادن بغلش بگيرم، به دماسنج مشكوك شديم و دوباره خريديم كه ديديم نه هيچ فرقي نمي­كند، اصلا پايين نمي آيد، مامان عرفان قبلا از اين بيماري در وبلاگ عرفان نازنين نوشته بود و روز اول وقتي همه معاينات از سلامتي آرتان خبر داد من به اين بيماري شك كردم، صبح روز چهارم بعد از چند شب بي­خوابي با اينكه آبجي كوچيكه هم براي كمك آمده بود و بسيار مفيد بود، از بوي تبي كه خانه را پر كرده بود، من و ياشار و ارتان ساعت پنج صبح زديم بيرون، انگار محيط خانه را مقصر مي دانستيم، من كه هذيان مي گفتم، يكدفعه از خواب چند ثانيه اي بيدار مي شدم و نگران آرتان مي ديدم هنوز خواب است، نمي دانم ياشار چگونه رانندگي مي­كرد، اما خنكاي آن موقع صبح اندكي تسكينمان داد، بايد از آرتان آزمايش خون مي­گرفتيم، احتمال عفوني شدن خونش مطرح شده بود، چه پروسه ايست از كودك يكساله پر و شر و شور، چند سي سي خون گرفتن، آرتان زير چشماش گود رفته بود، لپ هاي خوشگلش ناپديد شده و چشمانش بي­رمق به ما نگاه مي كرد، با اين همه موقع خون گرفتن اينقدر جيغ كشيد كه تا چند روز بعدش صداش خروسي بود، بالاخره عصر روز چهارم تب خوابيد و جوش ها زد بيرون. بله روزئولاي سنگين بالاخره خودش را نشان داد، از دكتري شنيدم كه همه بچه ها اين بيماري را تجربه مي­كنند. كتاب دكتر فيض هم بسيار كمكم بود در طي اين مدت. به نظر من آب هندوانه و خاكشير در مورد تب معجزه مي­كند، مسلم اينكه به كسي توصيه نمي كنم، وليكن براي آرتان جواب مي دهد. خودم كه تب بالا داشتم با ماليدن نشاسته خيس شده به پيشاني ام زود خوب مي شدم و جالب اينكه در مورد آرتان هم كارگر بود
چند روزي طي شد و آرتان را شنبه گذاشتم مهد، يكشنبه ديدم آرتان فيس فيس مي كنه و سرماخوردگي سنگيني شروع شد، در اين حد كه از چشمهاي كوچولوي نازنين من هم دايم آب مي آمد، بيني كه انگار رودخانه است، خوشبختانه ايندفعه دوست نازنيني آرتان را معاينه كرد و گفت نه گلوش عفوني نيست، بايد دوره سرما خوردگي طي بشه، باز شب بي خوابي­هاي من و آرتان و بابا شروع شد، طفلك بينيش كيپ مي­شد، قطره مي ريختيم از خواب مي پريد، همچي موثر هم واقع نمي شد، مي­خواست شير بخوره نمي توانست، عصبي مي شد و شروع مي كرد به گريه، اين جريان پنج شب طول كشيد، فكر مي­كنم محيط مهد كاملا بچه­ها را مستعد بيماري هاي ويروسي مي كند، آرتان هم بعد از يك بيماري سنگين هنوز نتوانسته بدنش را بازيابي كند و دوباره يك مريضي ديگر، از عوارض اين بيماري ها هم اينكه بسيار بدغذا شده است و تقريبا هيچي نمي خورد

۳ نظر:

شهرزاد گفت...

دنیای او باید بهتر از این باشد...
بسیار امیدوارم...
با مهر

leili گفت...

salam avisa jan, dar morede in ke ba raftan be mahd bache bishtar mariz mishe hag ba shomast. man too in post http://ayandehma.blogfa.com/post-96.aspx
ham raje be in masale neveshtam. vali nabayad negaran bashi, dir ya zood bache bayad in marizi ha ro begire, har che zoodtar behtar. in nokteii bood ke doctore araz inja be man goft.
dige inke araz moge shena mayo mipose, vali zire mayo ye jooor posshake makhsoose shena hast oono miposhe, nemidunam too iran ham injoor poshak hast ya na. mitunid az darookhune ha beporsid.
inja age bache mariz bashe o bere mahd gabool mikonan vali sharayet farg mikone. masaln bache ii ke eshale age bishtar az 2 bar posshakesho avaz konan gaboolesh nemikonan va valedein bayad bian o bebaran, ya masalan tabe bishtar az 38.5 ro gabool nemikonan..

baz ham age soali dashti man hastam khedmatet....

rooye aratn goli ro beboosin....

مژگان گفت...

تولدت مبارك آقا كوچولوي خوش اخلاق. ما منتظر ديدن عكسهاي تولدت هستيم