شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۹

از آرتان

آرتان همه چيز را بو مي كند، كار به لوله بخاري و فلزات هم كشيده، من هم همراهيش مي كنم و مثلا مي گويم، آره بوي لوله بخاري مي ده و اسم مي برم كه آرتان از طريق اين حس قويش، اسامي خيلي چيزها را هم ياد بگيرد.

پنج شنبه شب عروسي عمو رضا بود و آرتان عاشق آهنگ پشت در سالن شروع كرد دست زدن و مثل هميشه من و باباش رو هم تشويق كرد كه دست بزنيم، وارد سالن كه شديم، صداي بسيار بسيار بلند و ر-قص نوري كه كار از ر-قص گذشته بود، آرتان را به گريه اي انداخت كه رفتيم بيرون، آرتان دستاش رو مي برد بالا و مي گفت صداش بلنده و به گوشش اشاره مي كرد و مي گفت خطرناكه، به نظر من هم اين حد بالاي صدا، واقعا براي گوش خطرناكه

اولين ديدار آرتان و بهار بسيار دلنشين بود، آرتان به چشم كوچكتري كه بايد حمايتش كنه به بهار نگاه مي كرد و موهاش رو ناز مي كرد و به مامان بهار هم پيشنهاد مي داد نازش كنه و جغجغه اي كه از ولايت خارجه برا بهار گرفته بود، اصرار داشت تو دست بهار بزاره

مدتيست براي از شير گرفتن آرتان در تلاشم و در اين راستا فعلا ممه چپ تعطيل شده است و وقتي به آرتان مي گويم مامان ببين ديگه ميمي شير نداره، مي گه داره، يه ذره داره. در اين راستا ياشار بسيار كمكم بود و شب ها بسيار عالي ذهن آرتان را به سمتي ديگر مي برد، ديگر كار به شعرهاي شهريار كشيده است، خاله مريم هم يك شب با عمو امين كمكمان بود و در اين راستا با تعريف داستان كدو كدو قلقله زن، مجبور شد كل فاميل را داخل كدو بكشد كه آرتان شبي بدون ميمي بخوابد

۶ نظر:

زرافه خوش لباس گفت...

راستي عمه شدنت مبارك. مي گن برادر زاده خيلي عزيزه و خيلي خوبه كه يك همبازي براي آرتان پي به اين دنياگذاشته.
با پرستار جديد چطوري؟آرتان به اوضاع عادت كرده؟

خاله گفت...

بابا بدرگ دو ددو بتش=بابابزرگ تو كدو بكش.
آبجي خانم خوب بود تو اون پست مريضي آرتان مي نوشتي كه اين فلفلو با مريضيش 4 تا آدم بزرگو مريض كرد.

پروین مامان کیاراد گفت...

آویسا عزیزم از آشنایی با شما و آرتان خوشبختم. ممنونام که در مورد رشته مدیریت جهانگردی راهنماییم کردین. اگر امکان داشته باشه با دختر خاله ام هماهنگ بکنم که وقتی آمد تهران برای نمایشگاه کتاب،اگر شما وقت داشتین جزوه های شما رو بگیره و کپی بکنه.دانشگاه هم که حتما می خواد سر بزنه...

راستی من اسم شما و پسر گلتون را خیلی دوست دارم. یعنی یک آن فکر کردم اگه دختر دار بشم در آینده اسمش رو بزارم آویسا! البته با اجازتون(آیکون چشمک)

آرتان عزیزم رو می بوسم و در پروژه عظیم از شیر گرفتن برای هر دو تون موفقیت آرزو می کنم.
عمه شدنتون هم مبارک. برخورد ةآرتان با بهار خیلی قشنگ بوده. جالب بود که حس حمایتی داشت نه حسادتی...
می بوسمتون.شما و آرتان عزیزم رو.

leili mamane araz گفت...

خیلی برام جالب و عجیبه که ارتان حساسیتش به بود انقدر زیاده. چقدر ما آدمها خودمون رو حبس کردیم در استعدادهایی که فکر می کنم برای یک بچه وجودشون مهمه و خودمون و اونها رو محروم کردیم از استعدادهای دیگری که بچه ها ممکنه داشته باشن. مثلا ممنه ارتان بتونه یک طراح عطر نابغه بشه در آینده. و چقدر مهمه دوست من نگاه درست یک مادر به این مساله.

نازنین مامان آرتین گفت...

چقدر این حس بویایی قوی آرتان عزیز برام جالب بود و همینطور هدایت و تقویت این حس توسط شما .
آویسا از اسامی مورد علاقه ی منه و خیلی زیباست .
راستی کاش تیکری داشتید تا می دونستم دقیقا بچههای نازتون چند وقتشونه.
ممنونم که بهمون سر زدید.

نازنین مامان آرتین گفت...

ببخشید فقط کافی بود عنوان دو پست قبلی رو می دیدم ( آیکون شرمندگی!)