سه‌شنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۹

قصه كلاغ و روباه به سبك آرتان

در حالي در جلسات شركت مي كردم كه معتقد بودم جاي من آنجا نيست، فكر مي كردم همكاران مي گويند شايد بهتر بود در جلسات مادران و نوزادان شركت مي كرد تا در جلسه امور مالي!
يكروز به ناظم مدرسه پسرم گفتم: پسرم امكان ندارد آبله مرغان گرفته باشد، زيرا من بايد در جلسه اي شركت كنم!
شايد بدترين لحظاتم ديدن زني لبخند بر لب در آستانه در مدرسه در يكي از موارد نادري بود كه پسرم را به مدرسه مي رساندم. وقتي از او پرسيدم مادر كداميك از پسرهاست، به من گفت كه "او مدير مدرسه است".
اين ها مضمون كابوس هاي شبانه من بود. اما اكنون به اين نتيجه رسيده ام كه دقيقا همين نكات است كه از شخصي، مادر و كارمندي خوب مي سازد: اين حقيقت كه شما قادريد بسيار ماهرانه همه چيز را به هم وصل كنيد، عليرغم تصور آنكه غيرممكن است به راه حلي دست يابيد.

برگرفته از كتاب "راهنماي مادران شاغل " نوشته Smillie, Carol ، اين كتاب بسيار قديميست 1961 انگلستان، شايد فصل 1 و 2 آن مفيد نباشد، اما فصل هاي بعدش براي من نكاتي داشت.

از آرتانم:
برايش قصه كلاغ و روباه را تعريف مي كنم، شب براي اينكه بخوابيم به آرتان مي گويم مامان قصه كلاغ و روباه را برايمان تعريف كن، از اول همه را به همان صورت مي گويد، فقط آخرش مي گويد، كلاغ دهنش رو باز كرد، پنيره افتاد رو زمين، بعدش آقا روباهه پنير رو نخورد، گفت كثيفه !

۳ نظر:

leili گفت...

nemidoonam in bache haye ma ba inke daghdaghe tamizi o kasifishoon ro nadashtim, chera in modeli shodan!!!! :))

aunti maryam گفت...

bishtar az artan beneviso ax bezar zaeif zaher shodi maman mina

نازنین مامان راشا تمشکی گفت...

ای جونم که اینقدر به تمیزی اهمیت می ده.
من خوشم میاد از این تحریف قصه ها توسط بچه ها. انگاری داری یه قصه ی تازه می شنوی شاید حتا از اونی که خودت هم بلدی زیباتر باشه.