چهارشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۹

تو همه رنگ زندگيمي

در بيمارستان، تكيه داده بر شانه مادر
آرتانم در همين چند ساعت آينده دو ساله مي شوي، به آن شبي فكر مي كنم كه با چه ذوق و شوقي وارد بخش زايمان طبيعي بيمارستان ميلاد شدم، غافل از آنكه پرستاران و پزشكان بخش نه تنها به فرشته اي كه قرار بود به دنيا بيايد فكر نمي كردند كه در كار خودشان هم چنان تعهدي نداشتند. 12 نيمه شب تا ظهر روز بعدش به طول انجاميد و نهايتا وجود نازنينت را كه به من ماليدند، من از نو متولد شدم، تولدي كه اين روزها لحظه به لحظه است، تويي كه از تلاش و تكاپو دمي غافل نمي شوي،
20 خرداد به هم كمك كرديم كه مستقل شويم، جاي آنكه من بيشتر تو را بغل كنم و ببوسم كه ديگر شير مامان نمي خوردي، تو كه عمق وجودم را مي خواني، مرا دايم مي بوسيدي و بغل مي كردي كه مرهمم باشي. آرتانم آنروزي كه با رئيس مركز جلسه داشتم و دو روزي از زمين خوردنت با پيشاني مي گذشت و پرستارت زنگ زد كه 10 صبح گذشته بود و تو كه هر روز قبل از 7 بيداري، هنوز خواب بودي، در اني يخ بستم، شل شدم، وقتي با اورژانس تماس گرفتم گفتند فوري برسانيد به بيمارستان و من از هولم منتظر آژانس نماندم و پريدم صندلي جلو اولين تاكسي نشستم، فهميدم كه چه دنيايم بي تو بي رنگ است، تو همه رنگ زندگيمي، سالم باش، سرحال باش، سرزنده و كمك رسان ديگران، مثل هميشه اشتباه كارهاي نكرده قديميم را در وجودم نيشتري بزن كه با هم بياموزيم: هر كاري را به وقت خودش اگر انجام دهيم، نه تنها بهره اش را كل كاينات خواهد برد كه ديگر لازم نيست چند سال بعد با انرژي كمتر، زمان بيشتري را براي كار "به وقت نياموخته" بگذاريم. دو سالگيت مبارك شيرينم

سوار بر يك اسباب بازي و چشم بر ديگري

۹ نظر:

علی شهنازی گفت...

سلام
تولد آرتان مبارک
امیدوارم خوب و خوش باشید. به یاشار سلام مخصوص برسانید.

مارتیا پسر دوست داشتنی ام گفت...

تولدت مبارک ارتان دوست داشتنی

لیلا مامان پویان گفت...

دو سالگیت مبارک آرتان کوچولوی دوست داشتنی من هم مثل مامان آویسای مهربون آرزو دارم همیشه سالم و سرحال و سرزنده باشی عزیزم
دوستت دارم و برات بهترینها رو آرزو می کنم
آرتان به نظر من تو بهترین کوچولوی قصه گویی

لیلا مامان پویان گفت...

آویسا جان این جمله ای که در آخر خطاب به آرتانت گفتی عرق شرم بر پیشانیم نشاند کلی کار عقب مانده دارم که هی امروز و فردایش می کنم
راستی آرنیکا کوچولو هم از دوستان وبلاگی دقیقا با آرتان در یک روز به دنیا آمده ...برایم جالب بود!
از طرف من آرتان جان را ببوس و امیدوارم روز تولدش بهش حسابی خوش بگذره.

مریم گفت...

آرتان عزیز تولدت مبارک
من فقط یکبار ارتان رو دیدم و اونهم در 9 ماهگی توی شکم مامانیش. امیدوارم به زودی این قصه گوی دوست داشتنی رو از نزدیک ببینم. اگر بخوام قصه کلاغ و روباه رو برای رایان بگم حتما آخرش رو به روایت آرتان میگم و مطمئنم رایان بیشتر دوست خواهد داشت.

لیلی مامان اراز گفت...

آرتان کوچولوی دوست داشتنی! تبریک می گم تولدت رو. دلم می خواست کنارت بودم و بغلت می کردم و به تو که تونستی منشا چنین عشق عظیمی باشی برای مادرت از نزدیک تبریک بگم.... عزیزم! همسنگر پسرم برای ساختن جهان فردا . دومین سالگرد حضورت در این دنیا مبارک عزیزم. شاد زی و با عزت و کامرانی.

کوکب گفت...

تولد آرتان کوچولو که کم کم داره واسه خودش مردی میشه مبارک. آویسا جون من خیلی اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم و از خوندن نوشتههات لذت میبرم.
یه خواهش. میشه کتابای خوبی که در مورد تربیت کودکان و چگونگی رفتار با اونها خوندی رو اینجا معرفی کنی؟ ممنون میشم.
همیشه موفق باشی. :)

سارا گفت...

آرتان جونم تولدت مبارک! رضا و مامانش

خاله گفت...

آرتان جونی ,تولد قشنگت مبارک خاله.نو تنها کسی هستی که من بااو خودمم.
بوس بوس