یکشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۰

پدر و مادر

تازگی ها بیشتر از قبل ذهنم معطوف به پدر و مادرم است، پیری و دلتنگی هایشان دیگر دارد به چشم می آید. پدر خوددار است و آنقدر از خود گذشته است و ملاحظه همه را می کند که اصلا به روی خودش نمیآورد، اما مادر وابستگی اش را به خودم و آبجی کوچیکه می بینم و سعی داریم زود به زود به آنها سر بزنیم. باید ها و نباید ها کاملا واضح اند اما اینکه انجامشان نمی دهم را ....
آخر هفته ای، سمنان خیلی خوش گذشت، بهار و آرتان کمتر با هم می سازند، وقتی با هم هستند اما طاقت جدایی از همدیگر را هم ندارند و گریه می کنند. خانه شادی در سمنان جدیدا باز شده است به اسم رنگین کمان، یک چیزی با قابلیت های خانه بازی باشگاه انقلاب تهران، یک مقدار فشرده تر، بهار و آرتان را بردیم آنجا و من کلی ذوق کردم، جای تمیز و باکلاسی هست. آرتان و بهار هم که بعد از دو ساعت، هنوز نمی خواستند بیایند.
آرتان جوراب پایش نمی کند، به هیچ وجه، با هیچ ترفندی نتوانسته ایم راضی اش کنیم. الان هم که زمستان است، این کار آرتان عجیب تر می نماید، بدتر از آن بوی پایش هست که وای به روزی که کقشش را در ماشین در بیاورد، با داستان و ترغیب به جایی نرسیدیم،
آرتان که بیشتر از دو کارتون بخواهد ببیند، فیش اصلی تلویزیون را قطع می کنم و می گویم تلویزیون خراب شده، با یاشار گفته بودم که آرتان تلویزیون زیاد دیده، تلویزیون خراب شده، آنروز شنیدم آرتان داشت به دوستی می گفت: مامانم زیاد فیلم دیده، تلویزیون خراب شده است
تقریبا یک سالی هست که دنبال ساعت مناسب کلاس موسیقی پارس برای آرتانم. ترم پیش دوشنبه ها ، خوب بود که با کلاس درسی خودم تداخل داشت. ترم بهار 91 هم چهارشنبه و پنج شنبه کلاس دارند که من به امید سفرهای بهاری آخر هفته، نمی توانم ثبت نام کنم

۱ نظر:

leili گفت...

آویسا جان، من هم مشکل شما رو داشتم با آراز و زمانی بود (حدود2.5 سال) که از صبح تا شب جلوی تلویزبون بود... کاری که کردیم این بود که کلا نلویزبون رو حذف کردیم از خونه و یادم نمی آد کاری تا این حدمفید در زندگی انجام داده باشم....
اما حقیقتش دارم فکر می کنم بزودی کوچولوی ما انقدر بزرگ میشه که شاید سر دربیاره از دروغ... نمی دونم چرا این روش رو دوست نداشتم...