بابابزرگ در موزه روستايي سراوان مشغول آموزش به نوه اش |
مرسي آرتان از همه كمك ها و همراهي هايت |
مرسي بهار از محبتت |
بعضي وقت ها هم پدرها كمك مي كردند كه كوچولوها همراه بمانند |
ييلاقات ماسال - زيبا و رويايي |
قند نبات مامان |
كنار درياچه نئور - همه خانواده غير از عكاس باشي |
سوغات ماسوله و هديه زن دايي به بچه ها |
لذتي كه از پرتاب سنگ در آب مي بردند ما را همواره در جستجوي رودخانه و جوي آب نگهداشته بود |
در ماشين هم يك لحظه بيكار نبودند |
پارك شهر فومن كه منتظر آبجي كوچيكه بوديم تا از قلعه رودخان برگردد |
ييلاقات ماسال به سمت خلخال - بالاتر از هتل خاني |
اين سفر با همت عالي آبجي كوچيكه شروع
شد و خانواده 10 نفري ما همه در آن شركت داشتند. دو فرشته همسفرمان آرتان و بهار
لذت سفرمان را چند برابر كردند اگر چه كه من و زن دايي دايم دنبالشان بوديم كه از
جايي سقوط نكنند مخصوصا در ماسوله كه دلمان آب شد از ترس. كمك هاي بابا نصراله در
نگهداري دو نوه اش باعث شد كه من و زن دايي برنامه ريز سفرهاي آتي باشيم اگر چه در
دلمان اما خانوادگي
۶ نظر:
آویسا جان چه خوب که دوباره نوشتی و ممنون بابت عکسهای زیبا
چقدر دلم برای آرتان تنگ شده بود
وقتی می گویی زیبا و رویایی خوب درک می کنم هفته اول اردیبهشت آنجا بودیم
عکسی که از سواچاله گذاشتی کلی دلم را هوایی کرد شاید برنامه مان برای تعطیلات دوباره همانجا باشد.
راستی هفته پیش لار بودیم رفتیم همانجایی که با هم رفته بودیم کلی یادتان کردیم...
به آبجی کوچیکه مهربان هم خیلی سلام منو برسونید.
چه عکسای قشنگی آویسا جون. همیشه خوش باشید. راستی مارال برای دختر کوچولوش بلاگ نداره؟
ممنون آویسا جان از این عکسای زیبا کلی دلم برای آرتان نازنینم تنگ شده بود.
همیشه به گردش.
عکس های زیبایی بودند. ممنون که ما را هم شریک کردید.
ارسال یک نظر